pt 1
pt 1
مثل همیشه ا.ت تو بار مشغول کار کردن بود اون یه دختر ۱۷ ساله زیبا خوش اندام با چشم های آهویی که هرکسیو جذب خودش میکرد شاید سنش کمه ولی برا اینکه خرج زندگیشو بده کار میکنه اونم همچین کاری دیگه آخرایه شب بود باید میزارو تمیز میکرد
#ا.ت
کارامو انجام دادم و به سمت خونه رفتم اول دوش گرفتم و بعد به خواب رفتم صبح مثل عادت همیشم صبحونه خوردم و برایه پیاده روی رفتم من تنها زندگی میکنم ولی یه رفیق دارم به اسم میا که شبا میاد پیشم یا بهم سر میزنه دیگه دم غروب بود حاضر شدم به سمت بار رفتم لباسمو عوض کردم و مشغول کار شدم که صدا جیغ و داد اومد همه داشتن به بیرون در نگاه میکردن که مردی با قد بلند کت شلوار مشکی موهای بلند و هیکلی وارد بار شد همه سرشون پایین بود توجهی نکردم و مشغول کار شدم
#کوک
امشب دلم خواست برم بار پس به سمت بار رفتم با چندتا بادیگارد من جئون جونگ کوکم بزرگترین مافیایه کشور هیچکس جرعت نداره تو چشام نگاه کنه مگر اینکه خودم بخوام
#راوی
ا.ت توجهی نکرد نگاه سنگینی رو خودش حس میکرد پس دور و ورش رو دید دید که همون مرد داره نگاش میکنه سرشو انداخت پایین و رئیسش ازش خواست که برا اون مرد مشروب ببره یه بطری مشروب با یک لیوان برداشت و برد سمت کوک سرشو پایین گرفت و لب زد
ا.ت:بفرمایید کوک:خودت برام بریز ا.ت:چشم
لیوان رو روی میز گذاشت و ویسکی رو توش ریخت کوک:اسمت چیه کوچولو دختر با لهن آروم ولی با لکنت گفت ا.ت:ا.ت پارک ا.ت مرد همونطور که لیوانشو تو دستش میچرخوند گفت کوک:سیگارمو برام روشن کن ا.ت:چشم
کوک سیگارشو بین لباش گذاشت دخترک فندک رو گرفت جلو و براش روشن کرد ا.ت:اجازه هست برم کوک:نگام کن دخترک نگاهشو به مرد سرد و بی رحم رو به روش داد پسرک با دیدن چهره دخترک محو زیبایش شد اون دختر انقدر فوق العاده بود که حتی جئون جونگ کوک بزرگ رو هم جذب خودش کرد زل زد به چشای آهویی و بامزه اون دخترک که کوک توشون پرواز میکرد پس تصمیم گرفت اون رو برده خودش کنه
شرط لایک ۴۰ تا
مثل همیشه ا.ت تو بار مشغول کار کردن بود اون یه دختر ۱۷ ساله زیبا خوش اندام با چشم های آهویی که هرکسیو جذب خودش میکرد شاید سنش کمه ولی برا اینکه خرج زندگیشو بده کار میکنه اونم همچین کاری دیگه آخرایه شب بود باید میزارو تمیز میکرد
#ا.ت
کارامو انجام دادم و به سمت خونه رفتم اول دوش گرفتم و بعد به خواب رفتم صبح مثل عادت همیشم صبحونه خوردم و برایه پیاده روی رفتم من تنها زندگی میکنم ولی یه رفیق دارم به اسم میا که شبا میاد پیشم یا بهم سر میزنه دیگه دم غروب بود حاضر شدم به سمت بار رفتم لباسمو عوض کردم و مشغول کار شدم که صدا جیغ و داد اومد همه داشتن به بیرون در نگاه میکردن که مردی با قد بلند کت شلوار مشکی موهای بلند و هیکلی وارد بار شد همه سرشون پایین بود توجهی نکردم و مشغول کار شدم
#کوک
امشب دلم خواست برم بار پس به سمت بار رفتم با چندتا بادیگارد من جئون جونگ کوکم بزرگترین مافیایه کشور هیچکس جرعت نداره تو چشام نگاه کنه مگر اینکه خودم بخوام
#راوی
ا.ت توجهی نکرد نگاه سنگینی رو خودش حس میکرد پس دور و ورش رو دید دید که همون مرد داره نگاش میکنه سرشو انداخت پایین و رئیسش ازش خواست که برا اون مرد مشروب ببره یه بطری مشروب با یک لیوان برداشت و برد سمت کوک سرشو پایین گرفت و لب زد
ا.ت:بفرمایید کوک:خودت برام بریز ا.ت:چشم
لیوان رو روی میز گذاشت و ویسکی رو توش ریخت کوک:اسمت چیه کوچولو دختر با لهن آروم ولی با لکنت گفت ا.ت:ا.ت پارک ا.ت مرد همونطور که لیوانشو تو دستش میچرخوند گفت کوک:سیگارمو برام روشن کن ا.ت:چشم
کوک سیگارشو بین لباش گذاشت دخترک فندک رو گرفت جلو و براش روشن کرد ا.ت:اجازه هست برم کوک:نگام کن دخترک نگاهشو به مرد سرد و بی رحم رو به روش داد پسرک با دیدن چهره دخترک محو زیبایش شد اون دختر انقدر فوق العاده بود که حتی جئون جونگ کوک بزرگ رو هم جذب خودش کرد زل زد به چشای آهویی و بامزه اون دخترک که کوک توشون پرواز میکرد پس تصمیم گرفت اون رو برده خودش کنه
شرط لایک ۴۰ تا
۱۹.۷k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.