the backward harsh world دنیایی بیرحم وارونه پارت7
#the_backward_harsh_world #دنیایی_بیرحم_وارونه #پارت7
یئون
استرس داشتم نمیدونستم چیکار کنم اینا برای چی اینجا بودن براچی اومدن.
من:بنظرتون واسه چی اومدن
یویی:هرچی هس احساس خوبی نمیده بهم اصلا بنظرم خوب نیس
میجو:زیاد حرف نزنین همین باعث شک میشه
لونا:بچه ها اونا رو دارن مارو نگاه میکنن
من:آدم ندیده ان ولشون کنین دخترا بریم سرکارامون حسابی کار دارین بجنبین
یویی:تومیمونی
من:آره شاید کمک بخواد ازم
یویی:اوکی
یهو دراتاق سورن باز شدش پسره اعصابش خورد بود حتما سورن یه کاری کرده که اینطوری شده پسره رفت سمت گروهش باهاشون حرف زد
من:خوب به سلامت
چان:طبق شناختم ازش زودی زنگ میزنه بهم
خیره نگاهش کردم که به گروهش گفت برن بعداز رفتنش رفتم سمت اتاق دستاشو حصار سرش کرده بود معلومه خیلی عصبیه رفتم کنارش
من:سورن چی شد؟!
سورن:پوف نمیدونم نمیدونم چیکار کنیم جور درنمیاد بین اینهمه شرکت بیان پیش ما بعدم ما پنج تا فقط برای همکاری تو این ماموریتا بخوان
من:مأموریت ماجراش چی هس اصلا
سورن:برو بگو به دخترا بیان
من:باشه ولی یه چیزی تو اون میشناختی
نگاه سردی بهم انداخت این صورتش غریبه بود برام
سورن:آره قبل از اینکه از اون دانشکده بیام بیرون هم گروهی بودیم همین!
سرمو به معنی باشه تکون دادم هنوزم بهم یا به بقیه دخترا نمیگه چرا اینقدر از گذشتش بدش میاد که حرفی راجبش نمیزنه لونا ویویی که هیچ حتی منم که دوست قدیمشیم نمیگه
یئون
استرس داشتم نمیدونستم چیکار کنم اینا برای چی اینجا بودن براچی اومدن.
من:بنظرتون واسه چی اومدن
یویی:هرچی هس احساس خوبی نمیده بهم اصلا بنظرم خوب نیس
میجو:زیاد حرف نزنین همین باعث شک میشه
لونا:بچه ها اونا رو دارن مارو نگاه میکنن
من:آدم ندیده ان ولشون کنین دخترا بریم سرکارامون حسابی کار دارین بجنبین
یویی:تومیمونی
من:آره شاید کمک بخواد ازم
یویی:اوکی
یهو دراتاق سورن باز شدش پسره اعصابش خورد بود حتما سورن یه کاری کرده که اینطوری شده پسره رفت سمت گروهش باهاشون حرف زد
من:خوب به سلامت
چان:طبق شناختم ازش زودی زنگ میزنه بهم
خیره نگاهش کردم که به گروهش گفت برن بعداز رفتنش رفتم سمت اتاق دستاشو حصار سرش کرده بود معلومه خیلی عصبیه رفتم کنارش
من:سورن چی شد؟!
سورن:پوف نمیدونم نمیدونم چیکار کنیم جور درنمیاد بین اینهمه شرکت بیان پیش ما بعدم ما پنج تا فقط برای همکاری تو این ماموریتا بخوان
من:مأموریت ماجراش چی هس اصلا
سورن:برو بگو به دخترا بیان
من:باشه ولی یه چیزی تو اون میشناختی
نگاه سردی بهم انداخت این صورتش غریبه بود برام
سورن:آره قبل از اینکه از اون دانشکده بیام بیرون هم گروهی بودیم همین!
سرمو به معنی باشه تکون دادم هنوزم بهم یا به بقیه دخترا نمیگه چرا اینقدر از گذشتش بدش میاد که حرفی راجبش نمیزنه لونا ویویی که هیچ حتی منم که دوست قدیمشیم نمیگه
۲۹.۶k
۲۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.