فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۴۳
فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۴۳
اروم خودمو از جانگ کوک جدا کردم و سرمو خاروندم...-اِم قضه اش طولانیه...جانگ کوک واست تعریف میکنه اما الان...،که گوشیم زنگ خورد...با هول از تو جیب شلوارم بیرونش اوردم و با اسم نامجون مواجه شدم جانگ کوک-کیه؟،-ن نامجون،اخم کرد تهیونگ اومد سمتمون و دست به سینه منتظر شد تا جواب بدم جانگ کوک-بزارش رو بلندگو،کاری که گفت و انجام دادم و گوشی و برداشتم-الو،نامجون-کجایی؟،-آم تو یه کوچه قایم شدم تا مامورا خونه رو بیخیال شن!،نامجون-کسی ک ندیدتت؟،-فک نکنم،نامجون-همین الان ادرستو واسم ایمیل کن تا ماشین بفرستم بیای پیش خودم!،-اَه پیش تو؟تو این کوچه جام خوبه ها!!!،نامجون-من چیکار به جای تو دارم واس خودم میگم!،-خیلی خب بابا منتظرم، خواست بگه خداحافظ ک قطع کردم...آخییییش دلم خنک شد!به جانگ کوک نگا کردم از عصبانیت رگای گردنش داشتن میزدن بیرون!!!-هی اروم باش پسر،جانگ کوک-چطور اروم باشم وقتی میدونم قراره بری پیش اون عوضی؟...اصلا نمیزارم بری!!!،و مثل بچه ها با مظلومیت نگام کرد دلم اتیش ک چه عرض کنم محو شد:|-خب پسر خوب اگه نرم پیشش میفهمه بهت گفتم،جانگ کوک-بفهمه ک بفهمه هیچ غلطی نمیکنه توام هیچ جا نمیری!!!،
هیچی نگفتم و سرمو خاروندم گیج شدم حتی نمی دونم الان کجام!تهیونگ-میشه یکی ب من بگه اینجا چه خبره؟چرا نامجون میخواد تو بری پیشش؟چرا جانگ کوک نمیزاره بری؟دقیقا چرا زود تر نمیگید ببینم چی شده؟؟؟،-وااااایییی چقد سوال میپرسی...ب جا این سوالا بگو ما الان کجاییم،یه چشم غره بهم رفت که خندم گرفت تهیونگ-خیابون شاین تو کوچه ی شونزدهم!،سرمو تکون دادم و ادرس و واس نامجون فرستادم...جانگ کوک-نمیزارم بری،-جاااانگ کوووووک،جانگ کوک-چیه خب؟از اون لنتی هر چی ک بگی بر میاد،-عزیزم من از پس خودم بر میام...فقط بهم قول بده مواظب خودت هستی،با ناراحتی نگام کرد جانگ کوک-قول میدم...توام قول بده،-قول میدم،انگشت کوچیکه شو اورد جلوم...انگشت کوچیکه مو به انگشت کوچیکه اش قفل کردم تا نشونه ای باشه واس قول دادن-بهتره زودتر از اینجا برید،جانگ کوک-دلم واست تنگ میشه!،خواستم حرف بزنم که تهیونگ گفت-جانگ کوک جان بچه رو گازهههه!!!،جانگ کوک-خیلی خب بابا،و اومد و سفت بغلم کرد و یواشکی جایی از گردنم که ازش گاز گرفته بود و بوسید و خیلی زود رفتن...روی صندلی دست ب سینه نشسته بودم و نامجون هی داشت تو اتاق قدم میزد...
نظرتونو راجب این پارت تو کامنتا بگید دیگه اخرای فیکه برای پارت بعد شرط نمیزارم حمایت کنیدد♡
اروم خودمو از جانگ کوک جدا کردم و سرمو خاروندم...-اِم قضه اش طولانیه...جانگ کوک واست تعریف میکنه اما الان...،که گوشیم زنگ خورد...با هول از تو جیب شلوارم بیرونش اوردم و با اسم نامجون مواجه شدم جانگ کوک-کیه؟،-ن نامجون،اخم کرد تهیونگ اومد سمتمون و دست به سینه منتظر شد تا جواب بدم جانگ کوک-بزارش رو بلندگو،کاری که گفت و انجام دادم و گوشی و برداشتم-الو،نامجون-کجایی؟،-آم تو یه کوچه قایم شدم تا مامورا خونه رو بیخیال شن!،نامجون-کسی ک ندیدتت؟،-فک نکنم،نامجون-همین الان ادرستو واسم ایمیل کن تا ماشین بفرستم بیای پیش خودم!،-اَه پیش تو؟تو این کوچه جام خوبه ها!!!،نامجون-من چیکار به جای تو دارم واس خودم میگم!،-خیلی خب بابا منتظرم، خواست بگه خداحافظ ک قطع کردم...آخییییش دلم خنک شد!به جانگ کوک نگا کردم از عصبانیت رگای گردنش داشتن میزدن بیرون!!!-هی اروم باش پسر،جانگ کوک-چطور اروم باشم وقتی میدونم قراره بری پیش اون عوضی؟...اصلا نمیزارم بری!!!،و مثل بچه ها با مظلومیت نگام کرد دلم اتیش ک چه عرض کنم محو شد:|-خب پسر خوب اگه نرم پیشش میفهمه بهت گفتم،جانگ کوک-بفهمه ک بفهمه هیچ غلطی نمیکنه توام هیچ جا نمیری!!!،
هیچی نگفتم و سرمو خاروندم گیج شدم حتی نمی دونم الان کجام!تهیونگ-میشه یکی ب من بگه اینجا چه خبره؟چرا نامجون میخواد تو بری پیشش؟چرا جانگ کوک نمیزاره بری؟دقیقا چرا زود تر نمیگید ببینم چی شده؟؟؟،-وااااایییی چقد سوال میپرسی...ب جا این سوالا بگو ما الان کجاییم،یه چشم غره بهم رفت که خندم گرفت تهیونگ-خیابون شاین تو کوچه ی شونزدهم!،سرمو تکون دادم و ادرس و واس نامجون فرستادم...جانگ کوک-نمیزارم بری،-جاااانگ کوووووک،جانگ کوک-چیه خب؟از اون لنتی هر چی ک بگی بر میاد،-عزیزم من از پس خودم بر میام...فقط بهم قول بده مواظب خودت هستی،با ناراحتی نگام کرد جانگ کوک-قول میدم...توام قول بده،-قول میدم،انگشت کوچیکه شو اورد جلوم...انگشت کوچیکه مو به انگشت کوچیکه اش قفل کردم تا نشونه ای باشه واس قول دادن-بهتره زودتر از اینجا برید،جانگ کوک-دلم واست تنگ میشه!،خواستم حرف بزنم که تهیونگ گفت-جانگ کوک جان بچه رو گازهههه!!!،جانگ کوک-خیلی خب بابا،و اومد و سفت بغلم کرد و یواشکی جایی از گردنم که ازش گاز گرفته بود و بوسید و خیلی زود رفتن...روی صندلی دست ب سینه نشسته بودم و نامجون هی داشت تو اتاق قدم میزد...
نظرتونو راجب این پارت تو کامنتا بگید دیگه اخرای فیکه برای پارت بعد شرط نمیزارم حمایت کنیدد♡
۹.۷k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.