فیک کوک(زندکی شخصی من)پارت ۴۲
فیک کوک(زندکی شخصی من)پارت ۴۲
اگه با تو اشنا نمیشدم هیچوقت تو همچین گودالی گیر نمیکردی اگه من قبول نمیکردم که بیای تو خونه ام کار کنی هیچ اتفاقی نمیوفتاد...باعث و بانی تمام این گندا منم منننننننن!!!،-خواهش میکنم اروم باش،با عصبانیت اومد سمتم و روبه روم وایساد جانگ کوک با نفرت-بزن!!!،-چی؟،جانگ کوک-بهم سیلی بزن!!!،-نمیتونم،جانگ کوک-باید بتونی!،-حتی فکرشم نکن،جانگ کوک با داد-د لنتی بزننننننن!،که داد زدم-نمییزنممممممممم!!!، دیگه چیزی نگفت و فقط نگام کرد با عصبانیت و بغض گفتم-میدونی چرا بهت نگفتم؟؟؟میدونی چرا زنده موندنت واسم مهمه؟؟؟نه نمیدونی بخاطر اینکه جام نیستی بفهمی چقد وضعیتم سخته...لنتی دوست دارم میفهمی؟اصلا تا حالا عاشق شدی بفهمی چی میگم...،جانگ کوک-چرا فک میکنی این عشق یه طرفه اس؟؟؟از وقتی توعه لنتی وارد زندگیم شدی انگار دلیل زندگیم تویی!!!منم دوست دارم منم میخوامت منم صبح تا شب به فکرتم این منم ک بخاطرت دیوونه شدم!!!...پس فک نکن تنها عاشق این داستان تویی!!!،چیزی نگفتم اونم چیزی نگفت...تا اینکه دستامو دور گردنش حلقه کردم و اونم بلافاصله دستاشو دور کمرم پیچوند و منو به خودش فشار داد و اروم و همزمان گفتیم_دوست دارم!،و بیشتر به خودش فشارم داد!
با یه لحن بامزه گفت-وووووووییییییی چقد دلم بغل میخواست!!!،اروم خندیدم و اونم همراهم خندید...سرمو گذاشتم رو سینه اش-حالا چی...نامجون گفته بود اگه بهت بگم تو رو...،ادامه ندادم چون گفتنش برام مث نفس کشیدن تو یه هوای سمی بود!!!جانگ کوک با یه لحن مهربون گفت-تظاهر کن بهم نگفتی منم تظاهر میکنم که چیزی نفهمیدم...تا موقعی که بفهمیم اقدامش چیه!،سرمو تکون دادم جانگ کوک-نامجون اذیتت ک نکرده؟،-نه فقط میترسم تو رو اذیت کنه،خندید جانگ کوک-هیچ غلطی نمی تونه بکنه،یکم ساکت موندم-دلم میخواد تا اخر عمرم تو بغلت باشم،جانگ کوک-فک کردی من دلم نمی خواد...،که یکی حرفشو قطع کرد!-میشه این لاو ترکوندناتونو بزارین واس بعد؟،تهیونگ بود که باز مزاحم اوقات قشنگمون شده بود خیلی دلم میخواد وقتی عاشق شد دم ب دیقه مزاحم اوقاتشون بشم والا:/مردم آزاری تا کجا اخه برادر من:|...ایندفعه دیگه هول نشدم و همونجوری تو بغل جانگ کوک موندم تهیونگ-بعد بیاین بگین هیچی بینمون نیس...،یکم نگامون کرد و ادامه داد-آممممم نمیخواین از هم جدا شین؟واقعا رو مخمین!!!،خندیدیم جانگ کوک-نمیخوایم...مگه نه؟،سرمو تکون دادم تهیونگ-میخواین تعریف کنین چی شده؟،
بچه هاااا اینم ازین پارتتت نگران من نشید من نمیمیرم😂💔
حماایتت♡
اگه با تو اشنا نمیشدم هیچوقت تو همچین گودالی گیر نمیکردی اگه من قبول نمیکردم که بیای تو خونه ام کار کنی هیچ اتفاقی نمیوفتاد...باعث و بانی تمام این گندا منم منننننننن!!!،-خواهش میکنم اروم باش،با عصبانیت اومد سمتم و روبه روم وایساد جانگ کوک با نفرت-بزن!!!،-چی؟،جانگ کوک-بهم سیلی بزن!!!،-نمیتونم،جانگ کوک-باید بتونی!،-حتی فکرشم نکن،جانگ کوک با داد-د لنتی بزننننننن!،که داد زدم-نمییزنممممممممم!!!، دیگه چیزی نگفت و فقط نگام کرد با عصبانیت و بغض گفتم-میدونی چرا بهت نگفتم؟؟؟میدونی چرا زنده موندنت واسم مهمه؟؟؟نه نمیدونی بخاطر اینکه جام نیستی بفهمی چقد وضعیتم سخته...لنتی دوست دارم میفهمی؟اصلا تا حالا عاشق شدی بفهمی چی میگم...،جانگ کوک-چرا فک میکنی این عشق یه طرفه اس؟؟؟از وقتی توعه لنتی وارد زندگیم شدی انگار دلیل زندگیم تویی!!!منم دوست دارم منم میخوامت منم صبح تا شب به فکرتم این منم ک بخاطرت دیوونه شدم!!!...پس فک نکن تنها عاشق این داستان تویی!!!،چیزی نگفتم اونم چیزی نگفت...تا اینکه دستامو دور گردنش حلقه کردم و اونم بلافاصله دستاشو دور کمرم پیچوند و منو به خودش فشار داد و اروم و همزمان گفتیم_دوست دارم!،و بیشتر به خودش فشارم داد!
با یه لحن بامزه گفت-وووووووییییییی چقد دلم بغل میخواست!!!،اروم خندیدم و اونم همراهم خندید...سرمو گذاشتم رو سینه اش-حالا چی...نامجون گفته بود اگه بهت بگم تو رو...،ادامه ندادم چون گفتنش برام مث نفس کشیدن تو یه هوای سمی بود!!!جانگ کوک با یه لحن مهربون گفت-تظاهر کن بهم نگفتی منم تظاهر میکنم که چیزی نفهمیدم...تا موقعی که بفهمیم اقدامش چیه!،سرمو تکون دادم جانگ کوک-نامجون اذیتت ک نکرده؟،-نه فقط میترسم تو رو اذیت کنه،خندید جانگ کوک-هیچ غلطی نمی تونه بکنه،یکم ساکت موندم-دلم میخواد تا اخر عمرم تو بغلت باشم،جانگ کوک-فک کردی من دلم نمی خواد...،که یکی حرفشو قطع کرد!-میشه این لاو ترکوندناتونو بزارین واس بعد؟،تهیونگ بود که باز مزاحم اوقات قشنگمون شده بود خیلی دلم میخواد وقتی عاشق شد دم ب دیقه مزاحم اوقاتشون بشم والا:/مردم آزاری تا کجا اخه برادر من:|...ایندفعه دیگه هول نشدم و همونجوری تو بغل جانگ کوک موندم تهیونگ-بعد بیاین بگین هیچی بینمون نیس...،یکم نگامون کرد و ادامه داد-آممممم نمیخواین از هم جدا شین؟واقعا رو مخمین!!!،خندیدیم جانگ کوک-نمیخوایم...مگه نه؟،سرمو تکون دادم تهیونگ-میخواین تعریف کنین چی شده؟،
بچه هاااا اینم ازین پارتتت نگران من نشید من نمیمیرم😂💔
حماایتت♡
۱۰.۶k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.