تلخ شده p19
بغضش می ترکد و با اینکه میداند جئون راه خودش را میرود جیغ می کشد
"تو درک نمیکنی فراری بودن از یه آدم قدرتمند چقدر سخته که مجبور شدم به همچین کاری تن بدم
من مجبور بودم باور کن من هرزه نیستم کوک من دوست دارم!" Rachel
سیلی محکمی زیر صورت کوچکش می کوبد
از بین دندان های قفل شده اش میغرد
"بار آخرت باشه هوس خودتو عشق خطاب میکنی و بخوای به یه آدم زخم خورده نارو بزنی وگرنه از زندگی سیرت میکنم راشل!" jk
هق هق راشل ساکت میشود و متعجب اشک میریزد
"تو فکر کردی من احمقم؟ کافه کجا کلوپ کجا!
من بهت اعتمادکردم تورو توی خانه و مسائل زندگیم و مهم تر از اون دخترم دخالت دادم و تو اینطوری خنجر میزنی؟ من چه بدی بهت کردم که اینکارو کردی راشل؟
تو دیدی بخاطر زنم چطور داغون شدم چطوری تونستی بازم بهم آسیب بزنی؟!" jk
میخندد،از کدام آسیب صحبت میکرد؟
"اشتباه من بود درسته؛اما کسی که آسیب دیده منم نه تو
کسی که عاشق شده منم،دل من نصیب آدمی شده که قبلا به یه نفر دل داده و دخترش منو مامان صدا میکنه و پدرش به من میگه هرزه
نمیگم اشتباهی حرفی زدی نه اتفاقا حرفات کاملا درسته اما تو عاشق من نشدی کوک این منم که باید توی حسرت عشق تو بسوزم " Rachel
میگن که ...
تا وقتی توی دل کسی نباشی احساس واقعیش رو نمیفهمی
خب اینجا انسانی که یه عمر همه رو قضاوت میکرد به این حرف رسیده بود
"من میدونم به خوشگلی هلن نیستم
یا حتی عشوه های زنونه و ظرافت اونو ندارم
مورد علاقه کسی نبودم و نیستم
استثنائی نبودم و نیستم
باهوش نیستم،کیوت و پر از غرور نیستم
من دقیقا همون چیزیم که خانوادم گفتن...رقت انگیزم!
اما از ته دلم با اینکه میدونستم ممکن نیست میخواستم تو درکم کنی
حتی توی خیالاتم با هم یه زوج خوشبخت بودیم
امیدوارم روزی منو ببخشی و بفهمی واسه کارم دلیل داشتم!" Rachel
دلم میخواهد برگردم
او را در آغوش بگیرم و بگویم که اشتباه میکند
اما بدتر جور شکسته ام
فقط نیاز به تنهایی دارم،فقط تنهایی...
بی توجه به هق هق های بلند او که قلبم را می لرزاند گام های بلندتری بر میدارم و به سرعت دور میشوم
"تو درک نمیکنی فراری بودن از یه آدم قدرتمند چقدر سخته که مجبور شدم به همچین کاری تن بدم
من مجبور بودم باور کن من هرزه نیستم کوک من دوست دارم!" Rachel
سیلی محکمی زیر صورت کوچکش می کوبد
از بین دندان های قفل شده اش میغرد
"بار آخرت باشه هوس خودتو عشق خطاب میکنی و بخوای به یه آدم زخم خورده نارو بزنی وگرنه از زندگی سیرت میکنم راشل!" jk
هق هق راشل ساکت میشود و متعجب اشک میریزد
"تو فکر کردی من احمقم؟ کافه کجا کلوپ کجا!
من بهت اعتمادکردم تورو توی خانه و مسائل زندگیم و مهم تر از اون دخترم دخالت دادم و تو اینطوری خنجر میزنی؟ من چه بدی بهت کردم که اینکارو کردی راشل؟
تو دیدی بخاطر زنم چطور داغون شدم چطوری تونستی بازم بهم آسیب بزنی؟!" jk
میخندد،از کدام آسیب صحبت میکرد؟
"اشتباه من بود درسته؛اما کسی که آسیب دیده منم نه تو
کسی که عاشق شده منم،دل من نصیب آدمی شده که قبلا به یه نفر دل داده و دخترش منو مامان صدا میکنه و پدرش به من میگه هرزه
نمیگم اشتباهی حرفی زدی نه اتفاقا حرفات کاملا درسته اما تو عاشق من نشدی کوک این منم که باید توی حسرت عشق تو بسوزم " Rachel
میگن که ...
تا وقتی توی دل کسی نباشی احساس واقعیش رو نمیفهمی
خب اینجا انسانی که یه عمر همه رو قضاوت میکرد به این حرف رسیده بود
"من میدونم به خوشگلی هلن نیستم
یا حتی عشوه های زنونه و ظرافت اونو ندارم
مورد علاقه کسی نبودم و نیستم
استثنائی نبودم و نیستم
باهوش نیستم،کیوت و پر از غرور نیستم
من دقیقا همون چیزیم که خانوادم گفتن...رقت انگیزم!
اما از ته دلم با اینکه میدونستم ممکن نیست میخواستم تو درکم کنی
حتی توی خیالاتم با هم یه زوج خوشبخت بودیم
امیدوارم روزی منو ببخشی و بفهمی واسه کارم دلیل داشتم!" Rachel
دلم میخواهد برگردم
او را در آغوش بگیرم و بگویم که اشتباه میکند
اما بدتر جور شکسته ام
فقط نیاز به تنهایی دارم،فقط تنهایی...
بی توجه به هق هق های بلند او که قلبم را می لرزاند گام های بلندتری بر میدارم و به سرعت دور میشوم
۱.۳k
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.