تلخ شدهp21
میخندد
"چرا انقدر رویاهام واقعی شده؟" jk
صورت لطیف مقابلش را لمس میکند
"چرا تو از ذهنم بیرون نمیری؟" jk
مجدد سؤالش را تکرار میکند
"کوک حالت خوبه؟؟مستی؟؟" Rachel
سرش را به دو طرفین تکان میدهد
دستان او را می بوسد
"من مست توئم هیچی توی این دنیای کثیف وجود نداره که منو مست کنه !" jk
سرش را به سینه ی راشل می فشارد
"چون هیچی تو دنیا اونقدر مهربون نیست که ناخواسته عاشقش بشم !" jk
با آرامشی که درونش دریافت میکند پلک هایش بسته میشود
به خوابی شیرین فرود میرود،آری جئون مردی که هرگز تخیل را قبول نداشتم اکنون در حال تصور کردن بود
از خواب می پرد
هیچی تغییر نکرده بود، اتاق همان قدر شلخته و کثیف بود و جئون تنها روی تخت به خواب رفته بود
بدون جان سمت در میرود و قبل آنکه دستیگره در را بگیرد در باز میشود
راشل با چشم های اشکی وارد میشود و با دیدن صورت نامرتب و خسته ی جئون گریه اش میگیرد
بدون فکر او را در آغوش میگیرد
"داشتی دیونم میکردی کوک دیونه شدی؟ میدونی اگه نرسیده بودم میمردی!" Rachel
جئون که متوجه حرف های او نبود اخمی از روی گیج بودنش میکند
"منظورت چیه؟" jk
"مست بودی میخواستی سرتو بزنی به لبه ی مبل" Rachel
حالا متوجه شد آن آغوش خواب نبود
بلکه واقعیت داشت!
"نمیتونم ببخشمت راشل" jk
به چشم های مظلوم او که از اشک سرخ است خیره میشود و ادامه میدهد:
"اما عاشقتم و ازت نمیتونم بگذرم!" jk
او را بغل می کند و می بوسد
روحش آرام تر از همیشه دل از خواب و مشروب میکند و بالاخره وارد سالن که اکنون برایش غریب است میشود
"چرا انقدر رویاهام واقعی شده؟" jk
صورت لطیف مقابلش را لمس میکند
"چرا تو از ذهنم بیرون نمیری؟" jk
مجدد سؤالش را تکرار میکند
"کوک حالت خوبه؟؟مستی؟؟" Rachel
سرش را به دو طرفین تکان میدهد
دستان او را می بوسد
"من مست توئم هیچی توی این دنیای کثیف وجود نداره که منو مست کنه !" jk
سرش را به سینه ی راشل می فشارد
"چون هیچی تو دنیا اونقدر مهربون نیست که ناخواسته عاشقش بشم !" jk
با آرامشی که درونش دریافت میکند پلک هایش بسته میشود
به خوابی شیرین فرود میرود،آری جئون مردی که هرگز تخیل را قبول نداشتم اکنون در حال تصور کردن بود
از خواب می پرد
هیچی تغییر نکرده بود، اتاق همان قدر شلخته و کثیف بود و جئون تنها روی تخت به خواب رفته بود
بدون جان سمت در میرود و قبل آنکه دستیگره در را بگیرد در باز میشود
راشل با چشم های اشکی وارد میشود و با دیدن صورت نامرتب و خسته ی جئون گریه اش میگیرد
بدون فکر او را در آغوش میگیرد
"داشتی دیونم میکردی کوک دیونه شدی؟ میدونی اگه نرسیده بودم میمردی!" Rachel
جئون که متوجه حرف های او نبود اخمی از روی گیج بودنش میکند
"منظورت چیه؟" jk
"مست بودی میخواستی سرتو بزنی به لبه ی مبل" Rachel
حالا متوجه شد آن آغوش خواب نبود
بلکه واقعیت داشت!
"نمیتونم ببخشمت راشل" jk
به چشم های مظلوم او که از اشک سرخ است خیره میشود و ادامه میدهد:
"اما عاشقتم و ازت نمیتونم بگذرم!" jk
او را بغل می کند و می بوسد
روحش آرام تر از همیشه دل از خواب و مشروب میکند و بالاخره وارد سالن که اکنون برایش غریب است میشود
۱۲.۷k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.