تلخ شده p17
_ فردا صبح _* دو راهی یا بیشتر؟*
صدای برخورد قطرات باران با شیشه فضا را پر میکند
بوی خاک نم خورده و غذا ترکیب میشود و کم کم پلک های جئون را بالا می کشد
ناتوان از اتاق با صورتی ژولیده و لباس هایی نامرتب وارد غذا خوری میشود و با تعجب به راشل و دخترش خیره میشود
در حین آشپزی دست دیگرش صورت کوچک زوئی را نوازش میکند و لبخند شیرینی بر لب می آورد
میچرخد، با دیدن صورت خسته ی جئون لبخندی مر مهر میزند و رو به زوئی میگوید
"بابا بیدار شد صبح بخیر نمیگی بهش ؟" Rachel
بدو بدو سمت پدرش پر میکشد
تا جایی که بتواند او را محکم بغل میکند و سپس بوسه ای بر روی دست او مینشاند
" صبح بخیر باباجون
مامان گفت خسته ای برای صبحونه بیدارت نکنیم منم با مامان راشل صبحونه خوردم و خونه رو تمیز کردم" zoei
لب هایم کش می آید اما درد در سینم اجازه ی بیشتری نمیدهد و سریع گره ی ابروهایم سفت میشود
" زوئی تا حمام کنی من برای بابا غذا آماده میکنم تا بریم بیرون " Rachel
زوئی سر تکان میدهد و فضا را ترک میکند
راشل بدون حرف غذا های آماده شده را داخل بشقاب می کشد
"چرا نرفتی خونه خودت؟" jk
دست از کار بر میدارد و نگاه کوتاهی به چشمان مردی که برای امید له له میزند می اندازد
"حالت خوب نبود نگران بودم " Rachel
"نگران من؟چرا؟" jk
کمی لبخند میزند
"نمیدونم بهش چی میشه گفت
اما فکر میکنم تعهد باشه،پس منم پای قراردادی که امضا کردم ایستادم" Rachel
خودش هم می دانست دروغ می گوید و آن مرد سریع میفهمد
اما جئون خسته تر از آن بود که دقتی به حرف های راشل بکند
"ممنون،بیرون رفتم پولش رو برات میزنم" jk
لبخند حرصی میزند
"همه چیز به پول نیست " Rachel
" دختر فراری ثروتمند ترین و قدرتمند ترین آدم سئول معلومه که به پول نیازی نداره " jk
"من تورو مقصر نمیدونم جونگ کوک
میدونم که حرفت منظور بدی نداشت
اما میخوام بدونی که من قبل اینکه پولدار باشم آدمم
یه آدم معمولی که بدون پول دنیا اومد و بدون پول هم میره " Rachel
مکان را ترک میکند،اشک هایش به سرعت صورتش را می پوشاند و با روحی درهم شکسته به خانه میرود
صدای برخورد قطرات باران با شیشه فضا را پر میکند
بوی خاک نم خورده و غذا ترکیب میشود و کم کم پلک های جئون را بالا می کشد
ناتوان از اتاق با صورتی ژولیده و لباس هایی نامرتب وارد غذا خوری میشود و با تعجب به راشل و دخترش خیره میشود
در حین آشپزی دست دیگرش صورت کوچک زوئی را نوازش میکند و لبخند شیرینی بر لب می آورد
میچرخد، با دیدن صورت خسته ی جئون لبخندی مر مهر میزند و رو به زوئی میگوید
"بابا بیدار شد صبح بخیر نمیگی بهش ؟" Rachel
بدو بدو سمت پدرش پر میکشد
تا جایی که بتواند او را محکم بغل میکند و سپس بوسه ای بر روی دست او مینشاند
" صبح بخیر باباجون
مامان گفت خسته ای برای صبحونه بیدارت نکنیم منم با مامان راشل صبحونه خوردم و خونه رو تمیز کردم" zoei
لب هایم کش می آید اما درد در سینم اجازه ی بیشتری نمیدهد و سریع گره ی ابروهایم سفت میشود
" زوئی تا حمام کنی من برای بابا غذا آماده میکنم تا بریم بیرون " Rachel
زوئی سر تکان میدهد و فضا را ترک میکند
راشل بدون حرف غذا های آماده شده را داخل بشقاب می کشد
"چرا نرفتی خونه خودت؟" jk
دست از کار بر میدارد و نگاه کوتاهی به چشمان مردی که برای امید له له میزند می اندازد
"حالت خوب نبود نگران بودم " Rachel
"نگران من؟چرا؟" jk
کمی لبخند میزند
"نمیدونم بهش چی میشه گفت
اما فکر میکنم تعهد باشه،پس منم پای قراردادی که امضا کردم ایستادم" Rachel
خودش هم می دانست دروغ می گوید و آن مرد سریع میفهمد
اما جئون خسته تر از آن بود که دقتی به حرف های راشل بکند
"ممنون،بیرون رفتم پولش رو برات میزنم" jk
لبخند حرصی میزند
"همه چیز به پول نیست " Rachel
" دختر فراری ثروتمند ترین و قدرتمند ترین آدم سئول معلومه که به پول نیازی نداره " jk
"من تورو مقصر نمیدونم جونگ کوک
میدونم که حرفت منظور بدی نداشت
اما میخوام بدونی که من قبل اینکه پولدار باشم آدمم
یه آدم معمولی که بدون پول دنیا اومد و بدون پول هم میره " Rachel
مکان را ترک میکند،اشک هایش به سرعت صورتش را می پوشاند و با روحی درهم شکسته به خانه میرود
۱۵.۱k
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.