پارت اول
پارت اول
آتیش بزرگ و قرمز نارنجی رنگ چوب هایی که جین اونارو جمع کرده بود میسوزوند
جین بعد از غذا دادن به سگ ها و فرستادن اسب ها توی طویله داخل کلبه ی چوبی رفت
ا/ت روی تختی که از پوست گرگ پوشیده شده بود دراز می کشید
پتوی گرمی که از پشم گوسفند درست شده بود روی خودش و پسر یه ماهش کشیده بود
یه ماه میشد که اون میوه درخت عشق خودش و جین رو بدنیا آورده بود
همه چیز خوب بود اما سه روز پیش یه اسب رم کرد و ا/ت زیر سم های اون اسب موند
اون بدجوری زخمی شده بود و فقط استراحت می کرد تو این سه روز
دکتر می گفت ممکنه حالا حالاها نتونه بلند بشه
جین ناراحت نبود اون می دونست همسرش قویه و از پسش برمیاد
صبحا وقتی که اون به جنگل میرفت تا هیزم جمع کنه مادرش بعد از شستن رخت و درست کردن صبحونه به خونه ی اونا میومد و مواظب ا/ت و نوزادشون بود
جین سخت کار می کرد تا بتونه خرج زندگیشونو جور کنه و همچنان سعی می کرد مواظب سگا و اسبای توی طویله باشه
شب ها هم وقتی کارش تموم میشد پیش ا/ت میومد و براش سوپ درست می کرد و مواظب پسر کوچولوشون بود
اون خوشحال بود که میتونه هوای خانوادشو داشته باشه
بعد از اینکه کاپشن و کلاه شالگردنشو به جا لباسی آویزون کرد چکمه هاشو از پاش دراورد و روی تخت رفت
تخت اونقدری بزرگ بود که هر سه تاشون توش جا میشدن
جین به پسر کوچولویی که چشماش باز بود و اطرافش رو با کنجکاوی نگاه کرد نزدیک شد
-ببین بابای هندسامت اومد کوچولو...مامانو که اذیت نکردی؟
نگاه به ا/ت غرق در خواب کرد
-ازت راضیم
دراز کشید و دستشو زیر سرش گذاشت تا بتونه پسرشو ببینه
-می دونی مامانبزرگت قبل از اینکه بره بهم چی گفت؟ گفت آقا پسرتون داره دیگه شیطون میشه*خنده* به خودم رفتی! ولی فک کنم من و مامانت قشنگ پیر میشیم سرِ تو
بعد دوباره خندید
پسر کوچولو فقط با چشماش پدرش رو نگاه می کرد و حرکاتش رو زیر نظر داشت
-خب دیگه من می خوام استراحت کنم پسر خوبی باشیا! البته اگه همین جوری اتاقو نگاه کنی اشکال نداره ولی اذیت میشی پس بهت پیشنهاد می کنم بخوابی
جین خم شد و سر پسرشو بوسید
پتو رو روی خودش کشید و خوابید
*
ا/ت چشماش رو باز کرد
سردرد بدی داشت
بعد از چند بار پلک زدن بالاخره حالش بهتر شد
اطرافش رو نظاره کرد
پسر کوچولوشو دید که دست کوچولوشو مک میزد و به اطرافش نگاه می کرد
-پسرم؟ چرا تو بیداری؟
ا/ت دستشو دراز کرد و نوزادو تو بغل خودش گرفت
-چشای مشکیشو نگاه کن(: مثه عروسک شده
ا/ت لباسشو پائین داد تا به بچه شیر بده
بعد از چند دقیقه اون خوابش برد
ا/ت نگاهش رو از پسرش گرفت و با دیدن جین اون طرف تخت متعجب شد!
چرا اصلا حواسش به اون نبود؟
تا خواست تکون بخوره درد بدی تو ناحیه کمرش پیچید که از درد زیادش جیغ بلند زد
حمایت کنیداااش
آتیش بزرگ و قرمز نارنجی رنگ چوب هایی که جین اونارو جمع کرده بود میسوزوند
جین بعد از غذا دادن به سگ ها و فرستادن اسب ها توی طویله داخل کلبه ی چوبی رفت
ا/ت روی تختی که از پوست گرگ پوشیده شده بود دراز می کشید
پتوی گرمی که از پشم گوسفند درست شده بود روی خودش و پسر یه ماهش کشیده بود
یه ماه میشد که اون میوه درخت عشق خودش و جین رو بدنیا آورده بود
همه چیز خوب بود اما سه روز پیش یه اسب رم کرد و ا/ت زیر سم های اون اسب موند
اون بدجوری زخمی شده بود و فقط استراحت می کرد تو این سه روز
دکتر می گفت ممکنه حالا حالاها نتونه بلند بشه
جین ناراحت نبود اون می دونست همسرش قویه و از پسش برمیاد
صبحا وقتی که اون به جنگل میرفت تا هیزم جمع کنه مادرش بعد از شستن رخت و درست کردن صبحونه به خونه ی اونا میومد و مواظب ا/ت و نوزادشون بود
جین سخت کار می کرد تا بتونه خرج زندگیشونو جور کنه و همچنان سعی می کرد مواظب سگا و اسبای توی طویله باشه
شب ها هم وقتی کارش تموم میشد پیش ا/ت میومد و براش سوپ درست می کرد و مواظب پسر کوچولوشون بود
اون خوشحال بود که میتونه هوای خانوادشو داشته باشه
بعد از اینکه کاپشن و کلاه شالگردنشو به جا لباسی آویزون کرد چکمه هاشو از پاش دراورد و روی تخت رفت
تخت اونقدری بزرگ بود که هر سه تاشون توش جا میشدن
جین به پسر کوچولویی که چشماش باز بود و اطرافش رو با کنجکاوی نگاه کرد نزدیک شد
-ببین بابای هندسامت اومد کوچولو...مامانو که اذیت نکردی؟
نگاه به ا/ت غرق در خواب کرد
-ازت راضیم
دراز کشید و دستشو زیر سرش گذاشت تا بتونه پسرشو ببینه
-می دونی مامانبزرگت قبل از اینکه بره بهم چی گفت؟ گفت آقا پسرتون داره دیگه شیطون میشه*خنده* به خودم رفتی! ولی فک کنم من و مامانت قشنگ پیر میشیم سرِ تو
بعد دوباره خندید
پسر کوچولو فقط با چشماش پدرش رو نگاه می کرد و حرکاتش رو زیر نظر داشت
-خب دیگه من می خوام استراحت کنم پسر خوبی باشیا! البته اگه همین جوری اتاقو نگاه کنی اشکال نداره ولی اذیت میشی پس بهت پیشنهاد می کنم بخوابی
جین خم شد و سر پسرشو بوسید
پتو رو روی خودش کشید و خوابید
*
ا/ت چشماش رو باز کرد
سردرد بدی داشت
بعد از چند بار پلک زدن بالاخره حالش بهتر شد
اطرافش رو نظاره کرد
پسر کوچولوشو دید که دست کوچولوشو مک میزد و به اطرافش نگاه می کرد
-پسرم؟ چرا تو بیداری؟
ا/ت دستشو دراز کرد و نوزادو تو بغل خودش گرفت
-چشای مشکیشو نگاه کن(: مثه عروسک شده
ا/ت لباسشو پائین داد تا به بچه شیر بده
بعد از چند دقیقه اون خوابش برد
ا/ت نگاهش رو از پسرش گرفت و با دیدن جین اون طرف تخت متعجب شد!
چرا اصلا حواسش به اون نبود؟
تا خواست تکون بخوره درد بدی تو ناحیه کمرش پیچید که از درد زیادش جیغ بلند زد
حمایت کنیداااش
۳۹.۶k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.