پارت اول
پارت اول
یونگی به طرف مغازه رفت
دعا می کرد باز باشه وگرنه مجبور بود تو اون بارون منتظر بمونه و بعدم سرما می خورد!
پول اون دستبندم به زور جور کرده بود دیگه پول دارو و دوا دکتر بماند!
خوشبختانه مغازه باز بود
با همون لباسای ساده و خیسش داخل شد
+آهای آقا خودتونو خشک کنین بعد بیایین داخل!
-فقط اومدم یه دستبند بخرم و برم
+برام مهم نیست باید شما کفش و لباساتون خشک باشه بعد داخل شین
-آخه من عجله دارم!
فروشنده برای اینکه زودتر از شر یونگی خلاص بشه گفت:
+کدوم دستبندو می خوایی؟ همونجا وایسا خودم میارم
-اون رنگین کمونیه پشت ویترین...همونی که مهره های گرد و رنگی رنگی داره
+پولو بده تا برات بیارم
یونگی اسکناس های مچاله شدش رو از توی جیبش درآورد و داد به فروشنده
دستبندو از توی ویترین درآورد و داخل جعبه گذاشت و به یونگی داد
یونگی با خوشحالی جعبه رو توی جیبش گذاشت و از مغازه زد بیرون
حالا با این کارش می تونست ا/ت رو بیشتر عاشق خودش کنه
بیشتر از پنج ماه بود با هم تو رابطه بودن و ا/ت پنج ماه پیش توی کافه ی دانشگاه جلوی اون همه دانشجو به یونگی گفت که عاشقشه!
یونگی هم کم کم عاشق اون شد
نگاهی به دستبند داخل جعبه انداخت
مهره های رنگیش برق میزدن و باعث ایجاد لبخند لثه ای یونگی شدن!
.....
بعد از بیست دقیقه پیاده روی رسید به خونه ی ا/ت
یعنی از دستبند خوشش میومد؟
در ورودی خونه باز بود
یونگی تصمیم گرفت ا/ت رو سوپرایز کنه
درو باز کرد و داخل شد
جعبه رو از توی جیبش درآورد
خواست در بزنه که صدای خنده ا/ت و چند نفر دیگه رو شنید
می دونست ا/ت آدم اجتماعیه و دوستای زیادیه داره ولی خیلی کنجکاو شده بود اونا راجب چی حرف میزنن
پشت در وایساد به مکالمه ا/ت و دوستاش گوش می کرد
×ببینم ا/ت تو نمی خوای از شر این پسره راحت شی؟ بابا بیشتر از پنج ماهه باهاشی!
+راست میگه دیگه من جای تو بودم دو هفته ای باهاش کات می کرد خیلی رو مخه
-آره بچه ها می دونم خیلی رو مخمه فردا باهاش میرم کافه و بهش می گم نمی خوامش...اون عین احمقا باور کرده که دوسش دارم
+آخیی بیچاره یعنی اینارو بهش بگی چی میشه؟؟؟
همه زدن زیر خنده
اسلاید دوم دستبندی که یونگی خریده
یونگی به طرف مغازه رفت
دعا می کرد باز باشه وگرنه مجبور بود تو اون بارون منتظر بمونه و بعدم سرما می خورد!
پول اون دستبندم به زور جور کرده بود دیگه پول دارو و دوا دکتر بماند!
خوشبختانه مغازه باز بود
با همون لباسای ساده و خیسش داخل شد
+آهای آقا خودتونو خشک کنین بعد بیایین داخل!
-فقط اومدم یه دستبند بخرم و برم
+برام مهم نیست باید شما کفش و لباساتون خشک باشه بعد داخل شین
-آخه من عجله دارم!
فروشنده برای اینکه زودتر از شر یونگی خلاص بشه گفت:
+کدوم دستبندو می خوایی؟ همونجا وایسا خودم میارم
-اون رنگین کمونیه پشت ویترین...همونی که مهره های گرد و رنگی رنگی داره
+پولو بده تا برات بیارم
یونگی اسکناس های مچاله شدش رو از توی جیبش درآورد و داد به فروشنده
دستبندو از توی ویترین درآورد و داخل جعبه گذاشت و به یونگی داد
یونگی با خوشحالی جعبه رو توی جیبش گذاشت و از مغازه زد بیرون
حالا با این کارش می تونست ا/ت رو بیشتر عاشق خودش کنه
بیشتر از پنج ماه بود با هم تو رابطه بودن و ا/ت پنج ماه پیش توی کافه ی دانشگاه جلوی اون همه دانشجو به یونگی گفت که عاشقشه!
یونگی هم کم کم عاشق اون شد
نگاهی به دستبند داخل جعبه انداخت
مهره های رنگیش برق میزدن و باعث ایجاد لبخند لثه ای یونگی شدن!
.....
بعد از بیست دقیقه پیاده روی رسید به خونه ی ا/ت
یعنی از دستبند خوشش میومد؟
در ورودی خونه باز بود
یونگی تصمیم گرفت ا/ت رو سوپرایز کنه
درو باز کرد و داخل شد
جعبه رو از توی جیبش درآورد
خواست در بزنه که صدای خنده ا/ت و چند نفر دیگه رو شنید
می دونست ا/ت آدم اجتماعیه و دوستای زیادیه داره ولی خیلی کنجکاو شده بود اونا راجب چی حرف میزنن
پشت در وایساد به مکالمه ا/ت و دوستاش گوش می کرد
×ببینم ا/ت تو نمی خوای از شر این پسره راحت شی؟ بابا بیشتر از پنج ماهه باهاشی!
+راست میگه دیگه من جای تو بودم دو هفته ای باهاش کات می کرد خیلی رو مخه
-آره بچه ها می دونم خیلی رو مخمه فردا باهاش میرم کافه و بهش می گم نمی خوامش...اون عین احمقا باور کرده که دوسش دارم
+آخیی بیچاره یعنی اینارو بهش بگی چی میشه؟؟؟
همه زدن زیر خنده
اسلاید دوم دستبندی که یونگی خریده
۳۲.۳k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.