پارت ۹
پارت ۹
+حق با توئه.....من اشتباه می کرد اگه من با نامجون آشتی کنم تو منو میبخشی؟
-نیازی نیست طلب بخشش کنین فقط می خوام پدرم و همسر آیندم با هم کنار بیان
بابا از روی مبل بلند شد و نامجون رو تو بغلش گرفت
+منو ببخش پسرم بابات رفتاری که تو این مدت باهات داشتم! قابل بخشش نیست ولی تو پسر مهربونی هستی
×من میبخشمتون شما برای من مثل پدر نداشته ام هستین
مین:ایول بالاخره این پرونده هم بسته شد! داماد و پدرزن با هم رفیق شدن!
×مین!
مامان:خب حالا که با هم آشتی کردین شامو مهمون ما باشین چاگیا زنگ بزن به اداره ی پلیس بگو دخترمون پیدا شده اون بیچاره هام خسته شدن انقدر گشتن شهرو
....
بعد از خوردن شام من و نامجون رفتیم تو اتاقم
مامان با مین داشت راجب یه چیزی صحبت می کرد
حالا چی نمی دونم
من و نامی داشتیم سریال می دیدیم
وسط سریال دیدنمون در باز شد
اول فکر کردیم مینه اما مامان بود
مامان:مزاحمتون که نشدم؟
-این چه حرفیه مامان
مامان:راستش من و بابات از مین شنیدیم که تو خیلی دوست داری پیش نامجون باشی برای همین اجازه دادیم بری خونه ی اون بمونی
-واقعا؟؟؟؟؟ ایوللللل مونی ما با هم زندگی می کنیم درست مثه زن و شوهراااااا
+چقدر خوب که به این سادگی اجازه دادن
مامان:نه به این سادگی ها گفت اگه می خواد پیش نامجون باشه باید بره سرکار تا یاد بگیره رو پاهای خودش وایسه
-من که مشکلی ندارم*لبخند ملیح*
مامان:راستی....فک کنم مین و پسر همسایه روبرویی از هم خوششون اومده نیم ساعته لب پنجره وایسادن دارن بهم نگاه می کنن
+متاسفم خانوم ولی پسر همسایه انگار باید مورد عنایت قرار بگیره!
-بیخیال نام اونم که نمی تونه همیشه سینگل باشه خداروشکر اونم داره قاطی مرغا میشه*خنده*
END
اینم دو پارت آخر
بعدی چند پارتی از جینه خیلی گوگولیه🥲🤌🏻
+حق با توئه.....من اشتباه می کرد اگه من با نامجون آشتی کنم تو منو میبخشی؟
-نیازی نیست طلب بخشش کنین فقط می خوام پدرم و همسر آیندم با هم کنار بیان
بابا از روی مبل بلند شد و نامجون رو تو بغلش گرفت
+منو ببخش پسرم بابات رفتاری که تو این مدت باهات داشتم! قابل بخشش نیست ولی تو پسر مهربونی هستی
×من میبخشمتون شما برای من مثل پدر نداشته ام هستین
مین:ایول بالاخره این پرونده هم بسته شد! داماد و پدرزن با هم رفیق شدن!
×مین!
مامان:خب حالا که با هم آشتی کردین شامو مهمون ما باشین چاگیا زنگ بزن به اداره ی پلیس بگو دخترمون پیدا شده اون بیچاره هام خسته شدن انقدر گشتن شهرو
....
بعد از خوردن شام من و نامجون رفتیم تو اتاقم
مامان با مین داشت راجب یه چیزی صحبت می کرد
حالا چی نمی دونم
من و نامی داشتیم سریال می دیدیم
وسط سریال دیدنمون در باز شد
اول فکر کردیم مینه اما مامان بود
مامان:مزاحمتون که نشدم؟
-این چه حرفیه مامان
مامان:راستش من و بابات از مین شنیدیم که تو خیلی دوست داری پیش نامجون باشی برای همین اجازه دادیم بری خونه ی اون بمونی
-واقعا؟؟؟؟؟ ایوللللل مونی ما با هم زندگی می کنیم درست مثه زن و شوهراااااا
+چقدر خوب که به این سادگی اجازه دادن
مامان:نه به این سادگی ها گفت اگه می خواد پیش نامجون باشه باید بره سرکار تا یاد بگیره رو پاهای خودش وایسه
-من که مشکلی ندارم*لبخند ملیح*
مامان:راستی....فک کنم مین و پسر همسایه روبرویی از هم خوششون اومده نیم ساعته لب پنجره وایسادن دارن بهم نگاه می کنن
+متاسفم خانوم ولی پسر همسایه انگار باید مورد عنایت قرار بگیره!
-بیخیال نام اونم که نمی تونه همیشه سینگل باشه خداروشکر اونم داره قاطی مرغا میشه*خنده*
END
اینم دو پارت آخر
بعدی چند پارتی از جینه خیلی گوگولیه🥲🤌🏻
۲۷.۳k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.