چه حس نزدیکی دارم به غربت جاده دوری که برف های قشنگش پا ن
چه حس نزدیکی دارم به غربت جاده دوری که برف های قشنگش پا نخورده آب می شوند. گاهی با خودم فکر می کنم ابرک ها از آن بالا دلشان برای بعضی از نقطه های زمین می سوزد. شاید حتی با خودشان می گویند این همه بباریم که چه بشود؟! نه عکس دو نفره ای، نه دست هایی که با هم آدم برفی بسازند. نه حتی شعری که به عشق شنیده شدن سروده شود.
احساس می کنم کسی نیست که زیبایی های مرا کشف کند. مثلاً هنوز فقط خودم هستم که می دانم در زمستان قهوه را چقدر ماهرانه دم می کنم. من تمام فنجان های شش تایی را دوتا دوتا در دورترین نقطه از قفسه های آشپزخانه قایم کرده ام برای روز مبادا. یک لیوان بزرگ تک سایز بیشتر به تنهایی من می آید.
هنوز فقط خودم هستم که می دانم چقدر کسی که من برایش شال گردن می بافم خوش به حالش می شود. چون رج به رج آن را آنقدر عاشقانه گره می زنم که خودم را هم میان کلاف سر در گم احساسم گم می کنم. شاید بهار که بیاید از همین زمین های پوشیده از برفی که هرگز پا نمی خورند جوانه هایی سر در بیاورد که اولین گلش هدیه ی اولین ملاقات دو دلداده است؛ کسی چه می داند؟!
متن خوانی خانم نازنین فراهانی (بازیگر)
احساس می کنم کسی نیست که زیبایی های مرا کشف کند. مثلاً هنوز فقط خودم هستم که می دانم در زمستان قهوه را چقدر ماهرانه دم می کنم. من تمام فنجان های شش تایی را دوتا دوتا در دورترین نقطه از قفسه های آشپزخانه قایم کرده ام برای روز مبادا. یک لیوان بزرگ تک سایز بیشتر به تنهایی من می آید.
هنوز فقط خودم هستم که می دانم چقدر کسی که من برایش شال گردن می بافم خوش به حالش می شود. چون رج به رج آن را آنقدر عاشقانه گره می زنم که خودم را هم میان کلاف سر در گم احساسم گم می کنم. شاید بهار که بیاید از همین زمین های پوشیده از برفی که هرگز پا نمی خورند جوانه هایی سر در بیاورد که اولین گلش هدیه ی اولین ملاقات دو دلداده است؛ کسی چه می داند؟!
متن خوانی خانم نازنین فراهانی (بازیگر)
۶.۰k
۱۶ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.