کاری بکن مگذار از تو بیخبر باشم

کاری بکن، مگذار از تو بی‌خبر باشم
اینگونه من تا صبح بايد جان به سر باشم

باور نمی‌کردم که تو، همخانه‌ام باشی
اما من از جایی که هستی، بی‌خبر باشم

اینکه بسازم خانه‌ی رویایی خود را
اما پی تو در خیابان در به در باشم!

گرمای این خانه برای هر دومان کافی‌ست
اما منِ آواره بايد پشت در باشم

يک جای خالی دست کم واکن برای من
می‌خواهم از چيزی که هستم، بيشتر باشم

دنيا نوک انگشتهای عشق می‌چرخد
من عاشقم، طاقت ندارم بی‌ثمر باشم

می‌خواستم يک مرد بی‌پروا، ولی آرام
يک آدم ديوانه اما بی‌خطر باشم

اما تو کاری کرده‌ای با من، که تا هستم
بايد اسير اين هراس بی‌پدر باشم

بيگانه‌ام با طرز فکرت، شکل رفتارت
کاری بکن، مگذار از اين بيگانه‌تر باشم

#امیرحسین_هدایتی
دیدگاه ها (۲)

مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را..عاشقی قسمت ما کرده فقط آه...

ای چهرهٔ زیبای تو رشک بتان آذریهر چند وصفت می‌کنم در حسن از ...

از کنارم رد شدی ، عطرت مرا بی تاب کردیاد گیسو های لرزانت مرا...

سر به روی شانهء غم می‌گذارم بعد توپا بر این دنیای ماتم می‌گذ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط