سر به روی شانهء غم میگذارم بعد تو

سر به روی شانهء غم می‌گذارم بعد تو
پا بر این دنیای ماتم می‌گذارم بعد تو

عاجزم از وصف حالم نازنینم، اشک را
روی زخم کهنه مرهم می‌گذارم بعد تو

آخرِ این قصه از اول، نبودش دلخوشی
خاطرات و چای غم، دم می‌گذارم بعد تو

بی‌کسی شاید که در تقدیر من افتاده است
عین و شین و قاف مبهم می‌گذارم بعد تو

شاعری از جنس بارانم که هر شب شعر را
زیر بارانهای نم‌نم می‌گذارم بعد تو

تا سحر می‌سازم و می‌سوزم از درد درون
روی لبها خنده را کم می‌گذارم بعد تو

می‌نویسم نام خود را در غزل: سنگ صبور
پا بر این دنیای ماتم می‌گذارم بعد تو

#جواد_الماسی
دیدگاه ها (۱)

از کنارم رد شدی ، عطرت مرا بی تاب کردیاد گیسو های لرزانت مرا...

کاری بکن، مگذار از تو بی‌خبر باشماینگونه من تا صبح بايد جان ...

از حال اين ديوانه‌خو چيزي نداني بهتر است مانند مردم از خودت،...

قصد سفـر کرده‌ای دستِ مـن و دامنت...کاسه ی خون میشود چشمِ من...

عاشقانه های شبنم

تو نیستی و من می نویسم گفتی: مگر من کیستم؟ گفتم: تو دنیای من...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط