سر به روی شانهء غم می گذارم بعد تو
سر به روی شانهء غم میگذارم بعد تو
پا بر این دنیای ماتم میگذارم بعد تو
عاجزم از وصف حالم نازنینم، اشک را
روی زخم کهنه مرهم میگذارم بعد تو
آخرِ این قصه از اول، نبودش دلخوشی
خاطرات و چای غم، دم میگذارم بعد تو
بیکسی شاید که در تقدیر من افتاده است
عین و شین و قاف مبهم میگذارم بعد تو
شاعری از جنس بارانم که هر شب شعر را
زیر بارانهای نمنم میگذارم بعد تو
تا سحر میسازم و میسوزم از درد درون
روی لبها خنده را کم میگذارم بعد تو
مینویسم نام خود را در غزل: سنگ صبور
پا بر این دنیای ماتم میگذارم بعد تو
#جواد_الماسی
پا بر این دنیای ماتم میگذارم بعد تو
عاجزم از وصف حالم نازنینم، اشک را
روی زخم کهنه مرهم میگذارم بعد تو
آخرِ این قصه از اول، نبودش دلخوشی
خاطرات و چای غم، دم میگذارم بعد تو
بیکسی شاید که در تقدیر من افتاده است
عین و شین و قاف مبهم میگذارم بعد تو
شاعری از جنس بارانم که هر شب شعر را
زیر بارانهای نمنم میگذارم بعد تو
تا سحر میسازم و میسوزم از درد درون
روی لبها خنده را کم میگذارم بعد تو
مینویسم نام خود را در غزل: سنگ صبور
پا بر این دنیای ماتم میگذارم بعد تو
#جواد_الماسی
۱.۵k
۰۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.