پارت ۷۲
پارت ۷۲
جیمین:لبخند میزنه و ا.ت رو از زیر زانو بلند میکنه میزارتش روی زمین ولی بوسه اشونو قطع نمیکنه دستش رو روی کمر ا.ت میزاره و ا.ت هم روی نوک پاهاش وایمیسته و دستش رو دور گردن جیمین حلقه میکنه که صدای در میاد باز پ بسته شدن در ا.ت سریع از حیمین جدا میشه و پشت کانتر قایم میشه
یونگی:های چیمی
جیمین:ع سلام یونگی
ا.ت زیر لب:یونگی هیونگه؟
یونگی: چیکار میکنی
حیمین:چیکار میکنم؟ اومدم ژاپن یکم هوا عوض کنم
یونگی:آها فایتینگ
جیمین:فایتینگ
یونگی:میرم کتم رو بزارم توی اتاق شام داری؟
جیمین:اوک آره دارم نودل تند و دوبوکی حاظر کردم.
یونگی:آها خوبه چون جونکوک و نامجون هیونگ گفتن بهت بگم اوناهم میان
ا.ت میکوبه به پیشونیش با دستش
یونگی:این کت مال ا.ت است؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ا.ت پشت در خودش رو گاز میگیره که صداش در نیاد
جیمین:ا.ت؟؟؟
یونگی:این کت و کیف مال ا.ت است
حیمین:امم..
ا.ت آروم بلند میشه میاد بیرون
یونگی:پشمام
ا.ت:آره هیونگ مال منه(سرش رو میندازه پایین)
یونگی:آدامسی میخنده
یونگی:نمیگی بهمون سر نمیزنی دلمون برات تنگ میشه؟ ها؟
ا.ت:ببخشید(ناراحته پ خجالت زده)
جیمین:هیونگ؟؟ بهمون؟؟؟ سر زدن؟؟؟؟ ها؟!
یونگی:نگفته بهت؟؟؟؟
ا.ت:ععععع یونگی ساکت شوووووو
جیمین:اینجا چخبره؟؟؟؟؟(برمیگرده سمت ا.ت)
ا.ت:خب...اممم....چیزه....داستانش طولانیه بیخالش
جیمین:بگووووووووووووووووو(داد)
ا.ت:پشت یونگی قایم میشه و سرش رو از زیر دست یونگی میاره بیرون
ا.ت:من یک دورگه ی ژاپنی کره ایم مادرم رو وقتی داشتیم قدم میزدیم بهش شلیک کردن و پدرم رو کشتن و منو به یم خانواده سپردن که من یک شب از خونه فرار کردم و توی مدرسه ای که میرفتم با جونکوکی هم کلاس بودم اونجا باهاش دوست فاب شدم و وقتی فرار کردم به خونه اش پناه بردم که اون شب نامجون هیونگ و جین هیونگ و یونگی هیونگ و هوپی هیونگ اونجا بودن و بهم کمک کردن و اجازه دادن عضو خانواده اشون بشم و آره اونا خانواده ی منن بعدش که ۱۸ سالم شد دنبال تهیونگ گشتم و توی کره پیداش کردم ازش مراقبت کردم که پدر بزرگم مافیا بود و با کمک اون وارد مافیا شدم و.. این کل داستان زندگی منه که وقتی عضو مافیا شدم و شرکت پدربزگم توی دستای من بود تورو دیدم که الانم اینجاییم
جیمین: وات؟؟؟؟؟؟؟؟؟(تعجب و گیجی)
یونگی:آره آره درسته
جیمین:و تمام این مدت ازم مخفیش کردینننن؟؟؟
یونگی و ا.ت:مجبور بودیم وگرنه توهم تر خطر بودی
جیمین:راستی هوپی هیونگ کیه؟؟؟
یونگی ا.ت بهم دیگه و به جیمین نگاه میکنن و جفتشون میزنن توی پیشونی خودشون
ا.ت:یونگی نگفتی تو؟؟؟
یونگی:اصن اونو ندیده که بگم بهش
ا.ت:هوپی هیونگ...
شرط پارت بعدی:
۵لایک و ۱۰کامنت
جیمین:لبخند میزنه و ا.ت رو از زیر زانو بلند میکنه میزارتش روی زمین ولی بوسه اشونو قطع نمیکنه دستش رو روی کمر ا.ت میزاره و ا.ت هم روی نوک پاهاش وایمیسته و دستش رو دور گردن جیمین حلقه میکنه که صدای در میاد باز پ بسته شدن در ا.ت سریع از حیمین جدا میشه و پشت کانتر قایم میشه
یونگی:های چیمی
جیمین:ع سلام یونگی
ا.ت زیر لب:یونگی هیونگه؟
یونگی: چیکار میکنی
حیمین:چیکار میکنم؟ اومدم ژاپن یکم هوا عوض کنم
یونگی:آها فایتینگ
جیمین:فایتینگ
یونگی:میرم کتم رو بزارم توی اتاق شام داری؟
جیمین:اوک آره دارم نودل تند و دوبوکی حاظر کردم.
یونگی:آها خوبه چون جونکوک و نامجون هیونگ گفتن بهت بگم اوناهم میان
ا.ت میکوبه به پیشونیش با دستش
یونگی:این کت مال ا.ت است؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ا.ت پشت در خودش رو گاز میگیره که صداش در نیاد
جیمین:ا.ت؟؟؟
یونگی:این کت و کیف مال ا.ت است
حیمین:امم..
ا.ت آروم بلند میشه میاد بیرون
یونگی:پشمام
ا.ت:آره هیونگ مال منه(سرش رو میندازه پایین)
یونگی:آدامسی میخنده
یونگی:نمیگی بهمون سر نمیزنی دلمون برات تنگ میشه؟ ها؟
ا.ت:ببخشید(ناراحته پ خجالت زده)
جیمین:هیونگ؟؟ بهمون؟؟؟ سر زدن؟؟؟؟ ها؟!
یونگی:نگفته بهت؟؟؟؟
ا.ت:ععععع یونگی ساکت شوووووو
جیمین:اینجا چخبره؟؟؟؟؟(برمیگرده سمت ا.ت)
ا.ت:خب...اممم....چیزه....داستانش طولانیه بیخالش
جیمین:بگووووووووووووووووو(داد)
ا.ت:پشت یونگی قایم میشه و سرش رو از زیر دست یونگی میاره بیرون
ا.ت:من یک دورگه ی ژاپنی کره ایم مادرم رو وقتی داشتیم قدم میزدیم بهش شلیک کردن و پدرم رو کشتن و منو به یم خانواده سپردن که من یک شب از خونه فرار کردم و توی مدرسه ای که میرفتم با جونکوکی هم کلاس بودم اونجا باهاش دوست فاب شدم و وقتی فرار کردم به خونه اش پناه بردم که اون شب نامجون هیونگ و جین هیونگ و یونگی هیونگ و هوپی هیونگ اونجا بودن و بهم کمک کردن و اجازه دادن عضو خانواده اشون بشم و آره اونا خانواده ی منن بعدش که ۱۸ سالم شد دنبال تهیونگ گشتم و توی کره پیداش کردم ازش مراقبت کردم که پدر بزرگم مافیا بود و با کمک اون وارد مافیا شدم و.. این کل داستان زندگی منه که وقتی عضو مافیا شدم و شرکت پدربزگم توی دستای من بود تورو دیدم که الانم اینجاییم
جیمین: وات؟؟؟؟؟؟؟؟؟(تعجب و گیجی)
یونگی:آره آره درسته
جیمین:و تمام این مدت ازم مخفیش کردینننن؟؟؟
یونگی و ا.ت:مجبور بودیم وگرنه توهم تر خطر بودی
جیمین:راستی هوپی هیونگ کیه؟؟؟
یونگی ا.ت بهم دیگه و به جیمین نگاه میکنن و جفتشون میزنن توی پیشونی خودشون
ا.ت:یونگی نگفتی تو؟؟؟
یونگی:اصن اونو ندیده که بگم بهش
ا.ت:هوپی هیونگ...
شرط پارت بعدی:
۵لایک و ۱۰کامنت
۶.۹k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.