موهاموباحوله یکم ماساژدادم تاآبشون گرفته بشه ولی هنوخیس ب
موهاموباحوله یکم ماساژدادم تاآبشون گرفته بشه ولی هنوخیس بودن اینطوری خیلی خوشگل ترن یه تاپ صورتی باشلوارک همرنگش پوشیدمویه خط چشم کشیدم ودروبازکردم که همزمان دره اتاق گوریلم بازشدزل زد بهم ولی خیلی زودصورتشوبه سمت مخالف چرخوندوبه طرف پله هارف منم پشت سرش راه اوفتادم داش میرف سمته میزکه گفتم:هوووی کجا
باتعجب نگام کرد
من:انتظارنداری که میزوتنهایی بچینم
گوریل:دقیقا
من:پس گرسنه نیستی
گوریل:باشیطنت خاصی که توچشماش بود اتفاقاخیلی گرسنمه
من:ولی چلاقاکه نمیتونن غذابخورن وآروم گفتم میدونی کع چون دس ندارن نمیتونن واسه خودشوغذابیارن پس بایدگشنه بمونن
وبه طرف آشپزخونه چرخیدم فک کنم فهمیدکه شوخی نکردموجدی بودم چون صدایه پاهاشوپشت سرم میشنیدم.
روصندلی نشستم ومنتظرموندم تااول خودش بخوره بعدراستش میترسیدم.
گوریل باتعجب:چرانمیخوری
با ترسی که توچشمام بود:منتظرم توبخوری
گوریل:خیلی بیشعوری
من:بیشعورعمته چیکارکنم میترسم هنوکلی آرزودارم
بیچاره فقدسرشوازرویه تاسف تکون دادوشروع کردبه خوردن
یکم بعدکه گذشت
گوریل:النادیدی که نمردم بخوردیگه
سرموتکون دادم وشروع کردم به خوردن.
نه همچین بدم نشده بود قابله خوردن بود
آخرین لقمه ام دهنم گذاشتم وبراخودم دوغ ریختم دوغمم یه نفس سرکشیدموبلندشدم تاجمع کنم
گوریل:دستمم دردنکنه
من:هوم
چپ چپ نگام کردواونم پاشدتابهم کمک کنه
چون ظرف کم بودتصمیم گرفتم نریزم ماشین دوتاپیش بندازکشوورداشتم ویکیشوبه طرفه گوریل خان گرفتم
باتعجب نگام کرد:ماشین
من:اونقدری نیس که بخام بریزم ماشین
گوریل:خوووتنهایی بشور
من:بایه حالت لاتی بگی بینم با
ودستش دادموبه طرف ظرفشویی رفتم
حالاکه پیشم واساده بود:اب بکش
گوریل:توچراآب نمیکشی
من:زیرا من به کف زدن علاقه مندم وچپ چپ نگاش کردموگفتم:خیلی سوال میپرسیا
گوریل:ببخشیدچون امروزکارایی کردم که توعمرم نکرده بودم
من:خواهش میکنم وظیفه ات بود
گوریل:الناخیلی پرویی
من:شوهرم تویی دیگه
دیگه صدایی ازش درنیومدبرگشتم نگاش کردم که دیدم بایه لبخندزل زده بهم
دستم که کفی بودپرت کردم روصورتش که به خودش اومداونم مشتشوپره آب کردوریخ روم انقدمن کف ریختم اون آب که دیگه اون سروصورتش کلاکف بود ومنم خیسه خالی ولی ارزششوداش دوتامونم انقدخندیدیم که فک نکنم هیچ کدوم توعمرمونم انقدخندیده باشیم
بالاخره ظرفام تموم شدکه همزمان باهاش گوشیشم صداش بلندشد
رف سمته گوشیش منم رفتم تاقهوه درس کنم
گوریل:به سلام داش ممد
خیالم راحت شدداداش بودخواهرنبود
قهوه که آماده شدریختم توفنجوناکیکیمم که پخته بودم برش دادم وگذاشتم توپیش دستی وگذاشتمشون توسینی
هنوداش باتلفن حرف میزد من نگرانه فکشم اشاره به حیاط کردم که یعنی میرم حیاط اونم چشماشوبه نشانه باش بس
یه چارپاییه کوچیک یه گوشه باغ بودرفتم آوردموسینی که روتاب گذاشته بودم ورداشتم وروش گذاشتموخودم نشستم روتاب.
هواخیلی خوب بودیه باده ملایمی می وزیدوآسمون کاملاتاریک بودیه لرزی توبدنم اوفتادکه توجهی نکردم همین سرمام لذتی داش یه پتویی روشونه هام اوفتادکه چشاموبازکردم روتاب نشست
گوریل:هواسرده سرمامیخوری
هردوبه ساکت بودیموبه آسمون زل زده بودیم
گوریل:یه آرامش خاصی داره وقتی بهش زل میزنم همه غصه هام ناراحتیام یادم میره حتی براچن لحظه
من:برعکس ازبچگیی هروقت که بهش نگامیکردم میترسیدم یه ترسی که کله وجودمومیگره غمام مشکلاتم یادم میفته دلم میگیره نمیدونم شایدم بخاطره تنفرهه
گوریل:بلندبلندخندید:ازآسمون متنفری؟
من:اهوم وقتی بچه بودم هرکی روکه دوس داشتم میمردمامانم براآروم کردنم میگف ببین اوناالان توآسمونن فک میکنم همه کسایی که دوس داشتمواونم ازم گرفته مشکلاتموهمیشه میاره جلوچشمام انگارمیخادبهم بگه چی ازچی فرارمیکنی ازاین....ازاین...یاازاین
گوریل:ازخودم متنفرم که یکی ازمشکلاتتم
من:توتقصیری نداری
گوریل:چرا اگه الان من نبو
من:اگه الان تونبودیم هیچ اتفاقه خاصی نیفتاده بودموانع زیادی بودکه بهش نرسم
گوریل:هنوزدوستش داری
من:خیلی
دیگه صدایی نیومدچشم ازآسمون برداشتم وبه سمتش برگشتم داش پایینونگامیکرد
دلم براش میسوزع چون واقعابه ای باوررسیدم گه اون تقصییری نداره
من:میشه نگام کنی
بعدازلحظه ایی سرشوبالاآوردخیلی فاصله امون کم بودبهم زل زده بودیم زبونم بدنم قفل کردع بودنمیدونستم بایدچیکارکنم شایدم نمیخواستم کاری کنم هرلحظه به هم نزدیکترمیشدیم وفاصله کمتروکمترمیشدیه لحظه به خودم اومدوزودخودم عقب کشیدم وسریع ازسره جام بلندشدم پام گیرکردبه چهاپایه وسینی اوفتادوصدایه شکستن ظرفابلندشدبدونه توجه بهشون به طرف خونه دویدم پله هاروتن تن یکی دوتاکردم ورسیدم اتاقمودرومحکم بستم انگارکه داشتم ازدست یکی فرارمیکردم وحالارسیدم به امنترین جاازدست کی خودم یا...
خودموروتختم انداختم وتاموقعی که هواروشن بشه بیداربودموداشتم به همه اتفاقایه امروزفک میکر
باتعجب نگام کرد
من:انتظارنداری که میزوتنهایی بچینم
گوریل:دقیقا
من:پس گرسنه نیستی
گوریل:باشیطنت خاصی که توچشماش بود اتفاقاخیلی گرسنمه
من:ولی چلاقاکه نمیتونن غذابخورن وآروم گفتم میدونی کع چون دس ندارن نمیتونن واسه خودشوغذابیارن پس بایدگشنه بمونن
وبه طرف آشپزخونه چرخیدم فک کنم فهمیدکه شوخی نکردموجدی بودم چون صدایه پاهاشوپشت سرم میشنیدم.
روصندلی نشستم ومنتظرموندم تااول خودش بخوره بعدراستش میترسیدم.
گوریل باتعجب:چرانمیخوری
با ترسی که توچشمام بود:منتظرم توبخوری
گوریل:خیلی بیشعوری
من:بیشعورعمته چیکارکنم میترسم هنوکلی آرزودارم
بیچاره فقدسرشوازرویه تاسف تکون دادوشروع کردبه خوردن
یکم بعدکه گذشت
گوریل:النادیدی که نمردم بخوردیگه
سرموتکون دادم وشروع کردم به خوردن.
نه همچین بدم نشده بود قابله خوردن بود
آخرین لقمه ام دهنم گذاشتم وبراخودم دوغ ریختم دوغمم یه نفس سرکشیدموبلندشدم تاجمع کنم
گوریل:دستمم دردنکنه
من:هوم
چپ چپ نگام کردواونم پاشدتابهم کمک کنه
چون ظرف کم بودتصمیم گرفتم نریزم ماشین دوتاپیش بندازکشوورداشتم ویکیشوبه طرفه گوریل خان گرفتم
باتعجب نگام کرد:ماشین
من:اونقدری نیس که بخام بریزم ماشین
گوریل:خوووتنهایی بشور
من:بایه حالت لاتی بگی بینم با
ودستش دادموبه طرف ظرفشویی رفتم
حالاکه پیشم واساده بود:اب بکش
گوریل:توچراآب نمیکشی
من:زیرا من به کف زدن علاقه مندم وچپ چپ نگاش کردموگفتم:خیلی سوال میپرسیا
گوریل:ببخشیدچون امروزکارایی کردم که توعمرم نکرده بودم
من:خواهش میکنم وظیفه ات بود
گوریل:الناخیلی پرویی
من:شوهرم تویی دیگه
دیگه صدایی ازش درنیومدبرگشتم نگاش کردم که دیدم بایه لبخندزل زده بهم
دستم که کفی بودپرت کردم روصورتش که به خودش اومداونم مشتشوپره آب کردوریخ روم انقدمن کف ریختم اون آب که دیگه اون سروصورتش کلاکف بود ومنم خیسه خالی ولی ارزششوداش دوتامونم انقدخندیدیم که فک نکنم هیچ کدوم توعمرمونم انقدخندیده باشیم
بالاخره ظرفام تموم شدکه همزمان باهاش گوشیشم صداش بلندشد
رف سمته گوشیش منم رفتم تاقهوه درس کنم
گوریل:به سلام داش ممد
خیالم راحت شدداداش بودخواهرنبود
قهوه که آماده شدریختم توفنجوناکیکیمم که پخته بودم برش دادم وگذاشتم توپیش دستی وگذاشتمشون توسینی
هنوداش باتلفن حرف میزد من نگرانه فکشم اشاره به حیاط کردم که یعنی میرم حیاط اونم چشماشوبه نشانه باش بس
یه چارپاییه کوچیک یه گوشه باغ بودرفتم آوردموسینی که روتاب گذاشته بودم ورداشتم وروش گذاشتموخودم نشستم روتاب.
هواخیلی خوب بودیه باده ملایمی می وزیدوآسمون کاملاتاریک بودیه لرزی توبدنم اوفتادکه توجهی نکردم همین سرمام لذتی داش یه پتویی روشونه هام اوفتادکه چشاموبازکردم روتاب نشست
گوریل:هواسرده سرمامیخوری
هردوبه ساکت بودیموبه آسمون زل زده بودیم
گوریل:یه آرامش خاصی داره وقتی بهش زل میزنم همه غصه هام ناراحتیام یادم میره حتی براچن لحظه
من:برعکس ازبچگیی هروقت که بهش نگامیکردم میترسیدم یه ترسی که کله وجودمومیگره غمام مشکلاتم یادم میفته دلم میگیره نمیدونم شایدم بخاطره تنفرهه
گوریل:بلندبلندخندید:ازآسمون متنفری؟
من:اهوم وقتی بچه بودم هرکی روکه دوس داشتم میمردمامانم براآروم کردنم میگف ببین اوناالان توآسمونن فک میکنم همه کسایی که دوس داشتمواونم ازم گرفته مشکلاتموهمیشه میاره جلوچشمام انگارمیخادبهم بگه چی ازچی فرارمیکنی ازاین....ازاین...یاازاین
گوریل:ازخودم متنفرم که یکی ازمشکلاتتم
من:توتقصیری نداری
گوریل:چرا اگه الان من نبو
من:اگه الان تونبودیم هیچ اتفاقه خاصی نیفتاده بودموانع زیادی بودکه بهش نرسم
گوریل:هنوزدوستش داری
من:خیلی
دیگه صدایی نیومدچشم ازآسمون برداشتم وبه سمتش برگشتم داش پایینونگامیکرد
دلم براش میسوزع چون واقعابه ای باوررسیدم گه اون تقصییری نداره
من:میشه نگام کنی
بعدازلحظه ایی سرشوبالاآوردخیلی فاصله امون کم بودبهم زل زده بودیم زبونم بدنم قفل کردع بودنمیدونستم بایدچیکارکنم شایدم نمیخواستم کاری کنم هرلحظه به هم نزدیکترمیشدیم وفاصله کمتروکمترمیشدیه لحظه به خودم اومدوزودخودم عقب کشیدم وسریع ازسره جام بلندشدم پام گیرکردبه چهاپایه وسینی اوفتادوصدایه شکستن ظرفابلندشدبدونه توجه بهشون به طرف خونه دویدم پله هاروتن تن یکی دوتاکردم ورسیدم اتاقمودرومحکم بستم انگارکه داشتم ازدست یکی فرارمیکردم وحالارسیدم به امنترین جاازدست کی خودم یا...
خودموروتختم انداختم وتاموقعی که هواروشن بشه بیداربودموداشتم به همه اتفاقایه امروزفک میکر
- ۲.۰k
- ۲۴ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط