پارت۱۳
ویو ا.ت
..... اون ..... جونگکوک بود ...... چرا اون ..... نه اون همون ............ نباید اینجوری بشه ..... اون مرده دستم و محکم گرفت و اسلحه اش و گذاشت رو سرم ... جونگکوک داشت به سمتمون میومد ...... این اتفاق باز قراره مثل چند سال پیش تکرار بشه نه ........ نباید بشه ..... اههههههه سرم باز خاطرات ... اخخخخخخ راستم میوفتادم که اون مرده منو گرفت و نگه داشت ...
-ولششش کنننننن
؟جناب جئون جونگکوک پس عاشق شدی
-گفتم ولش کن
؟چه حیف ولی باید جلوی چشمت دقیقا مثل اون یکی عشقت بمیره
-عوضی ولش کن
؟باهاش خدافظی کن
نباید بزار باز اینجوری بشه ....... وایسا مگه من خوناشام نیستم پس میتونم پرواز کنم ...... و میتونم خون اش و بخورم ....... اوفففف چاره ی ندارم باید انجامش بدم ...................... ماشه رو کشید تا شلیک کنه که ..... سرم و خم کردم و با پا از پشت زدم به پاش که اسلحه رو یکم ازم فاصله دادم و بلافاصله..... دندونام و درآوردم و توی گردنش فرو کردم ......... همه ی خون اش و خوردم ...... و بعد ولش کردم ..... برگشتم به سمت جونگکوک ..... همه خشکشون زده بود .... خون و احساس کردم که داره از دهنم میریزه روی لباسام ........... ولی اینقدر هم عجیب نبود که خشکش بزنه ............ یهو به خودش اومد و منو محکم بغل کرد .......
-هانا (آروم . گریه )
+ها
آها .... الان یادم اومد من حافظه ام ...... برگشته یعنی الان اسمم هاناست ولی قیافم که فرق کرده چطور منو میشناسه ....... یهو منو از خودش دور کرد و بهم نگاه کرد
-تو.... نمردی
+مگه میخوای بمیرم
-نه نه
منو دوباره بغل کرد و کنار گوشم گفت
-صورتت دوباره برگشته انقدر به اینکه چطور فهمیدم هانای فکر نکن
+ جونگکوک
-جون دلم
+خیلی بدی
-چرا عزیزم
+فکر کردی من مردم
-من چه میدونستم ولی
+ولی چی
منو از بغلش جدا کرد و ..............
ادامه دارد
..... اون ..... جونگکوک بود ...... چرا اون ..... نه اون همون ............ نباید اینجوری بشه ..... اون مرده دستم و محکم گرفت و اسلحه اش و گذاشت رو سرم ... جونگکوک داشت به سمتمون میومد ...... این اتفاق باز قراره مثل چند سال پیش تکرار بشه نه ........ نباید بشه ..... اههههههه سرم باز خاطرات ... اخخخخخخ راستم میوفتادم که اون مرده منو گرفت و نگه داشت ...
-ولششش کنننننن
؟جناب جئون جونگکوک پس عاشق شدی
-گفتم ولش کن
؟چه حیف ولی باید جلوی چشمت دقیقا مثل اون یکی عشقت بمیره
-عوضی ولش کن
؟باهاش خدافظی کن
نباید بزار باز اینجوری بشه ....... وایسا مگه من خوناشام نیستم پس میتونم پرواز کنم ...... و میتونم خون اش و بخورم ....... اوفففف چاره ی ندارم باید انجامش بدم ...................... ماشه رو کشید تا شلیک کنه که ..... سرم و خم کردم و با پا از پشت زدم به پاش که اسلحه رو یکم ازم فاصله دادم و بلافاصله..... دندونام و درآوردم و توی گردنش فرو کردم ......... همه ی خون اش و خوردم ...... و بعد ولش کردم ..... برگشتم به سمت جونگکوک ..... همه خشکشون زده بود .... خون و احساس کردم که داره از دهنم میریزه روی لباسام ........... ولی اینقدر هم عجیب نبود که خشکش بزنه ............ یهو به خودش اومد و منو محکم بغل کرد .......
-هانا (آروم . گریه )
+ها
آها .... الان یادم اومد من حافظه ام ...... برگشته یعنی الان اسمم هاناست ولی قیافم که فرق کرده چطور منو میشناسه ....... یهو منو از خودش دور کرد و بهم نگاه کرد
-تو.... نمردی
+مگه میخوای بمیرم
-نه نه
منو دوباره بغل کرد و کنار گوشم گفت
-صورتت دوباره برگشته انقدر به اینکه چطور فهمیدم هانای فکر نکن
+ جونگکوک
-جون دلم
+خیلی بدی
-چرا عزیزم
+فکر کردی من مردم
-من چه میدونستم ولی
+ولی چی
منو از بغلش جدا کرد و ..............
ادامه دارد
۸۴۹
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.