هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت203
صورت مثل گلش و کمی نوازش کردم و گفتم
من و تو باهم نبودیم که بخوایم خداحافظی کنیم من و تو ممنوعه و دوریم اما چیزی که توی قلبمون هست نمیشه تغییر کنه
لب بین دندان گرفت و اشکش مثل سیل جاری شد
هر کاری کردم برای اینکه مانع از گریه کردنش بشم نشد که نشد
منو بغل کرده بود و مثل ابر بهار گریه می کرد
بی تاب می شدم با دیدن اشکاش جون میدادم با دیدن این حالش اما راه آروم کردنش و انگار بلد نبودم
با شنیدن صدای قدم هایی که از دور می اومد دست زیر پاش انداختم رو بغلش کردم
با قدمهایی تند از اونجا دور شدم باید به جای خلوت میبردمش تا بفهمم دلیل این همه حال خرابش چیه
نزدیکای جنگل بودیم بین درختا نشستم و اونو توی بغلم نشوندم
با پشت دست اشکاشو کنار زد و سرشو بالا گرفت و بهم خیره شد و گفت
_ نمیخواستم امشب اینجا باشی درسته که بچه ام درسته خیلی چیزا رو نمیدونم اما وقتی برای اولین بار تو به من اهمیت دادی اونطور باهام رفتار کردی توی وجودم چیزی بیدار شد
قلبم وقتی کنار توام تندتر میزنه بچه ام نمی فهمم اما تورو اندازه خواهرم دوست دارم
انقدر کنار تو بودن حس خوبی داشت که دلم میخواست تا ابد کنارت باشم
گفتی دور باشیم گفتم باشه مادرم گفتم ممنوعی گفتم باشه اما میخواد...
میخواد...
نگران سر تکون دادم و پرسیدم می خواد چیکار کنه؟
گریون ادامه داد
_ میخواد من با یکی نامزد کنم که نمیشناسمش
حرفش هزار بار تا توی گوشم زنگ خورد من کنار کشیدم که ماهرو خوب زندگی کنه کنار کشیدم که ماهرو درس بخونه و مثل این دخترای روستایی نشه
اما مادرش چی کار می خواست بکنه؟
صورتش رو با دستام گرفتم و گفتم _شوخی می کنی مگه نه ؟
با گریه نالید
_ شوخی نیست مادرم تصمیمش و گرفته امشب بهم نشون میدن
اون به من فکر نمیکنه اما من نمیخوام
من نمیخوام ...
مادرش داشت بازی بدی رو شروع میکرد داشت کاری میکرد کل خاندان شون و زمین بزنم
دادن ماهرو به یکی دیگه جلوی چشمای من اونم وقتی که ایتقدر هراسونه مثل مرگ بود یا فراتر از مرگ؟
🌹
🌹
🌹🍁
https://t.me/+-2m-ktbRLbE4MWFk
😻☝️
#پارت203
صورت مثل گلش و کمی نوازش کردم و گفتم
من و تو باهم نبودیم که بخوایم خداحافظی کنیم من و تو ممنوعه و دوریم اما چیزی که توی قلبمون هست نمیشه تغییر کنه
لب بین دندان گرفت و اشکش مثل سیل جاری شد
هر کاری کردم برای اینکه مانع از گریه کردنش بشم نشد که نشد
منو بغل کرده بود و مثل ابر بهار گریه می کرد
بی تاب می شدم با دیدن اشکاش جون میدادم با دیدن این حالش اما راه آروم کردنش و انگار بلد نبودم
با شنیدن صدای قدم هایی که از دور می اومد دست زیر پاش انداختم رو بغلش کردم
با قدمهایی تند از اونجا دور شدم باید به جای خلوت میبردمش تا بفهمم دلیل این همه حال خرابش چیه
نزدیکای جنگل بودیم بین درختا نشستم و اونو توی بغلم نشوندم
با پشت دست اشکاشو کنار زد و سرشو بالا گرفت و بهم خیره شد و گفت
_ نمیخواستم امشب اینجا باشی درسته که بچه ام درسته خیلی چیزا رو نمیدونم اما وقتی برای اولین بار تو به من اهمیت دادی اونطور باهام رفتار کردی توی وجودم چیزی بیدار شد
قلبم وقتی کنار توام تندتر میزنه بچه ام نمی فهمم اما تورو اندازه خواهرم دوست دارم
انقدر کنار تو بودن حس خوبی داشت که دلم میخواست تا ابد کنارت باشم
گفتی دور باشیم گفتم باشه مادرم گفتم ممنوعی گفتم باشه اما میخواد...
میخواد...
نگران سر تکون دادم و پرسیدم می خواد چیکار کنه؟
گریون ادامه داد
_ میخواد من با یکی نامزد کنم که نمیشناسمش
حرفش هزار بار تا توی گوشم زنگ خورد من کنار کشیدم که ماهرو خوب زندگی کنه کنار کشیدم که ماهرو درس بخونه و مثل این دخترای روستایی نشه
اما مادرش چی کار می خواست بکنه؟
صورتش رو با دستام گرفتم و گفتم _شوخی می کنی مگه نه ؟
با گریه نالید
_ شوخی نیست مادرم تصمیمش و گرفته امشب بهم نشون میدن
اون به من فکر نمیکنه اما من نمیخوام
من نمیخوام ...
مادرش داشت بازی بدی رو شروع میکرد داشت کاری میکرد کل خاندان شون و زمین بزنم
دادن ماهرو به یکی دیگه جلوی چشمای من اونم وقتی که ایتقدر هراسونه مثل مرگ بود یا فراتر از مرگ؟
🌹
🌹
🌹🍁
https://t.me/+-2m-ktbRLbE4MWFk
😻☝️
۹.۴k
۱۶ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.