✍️ پارت 29 رمان خانزاده فصل سوم💌
✍️ پارت 29 رمان #خانزاده فصل سوم💌
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#خان_زاده
#فصل_سوم
#پارت29
بازوموکشید به سمتم مبلی که گوشه ی پذیرایی بود و روی مبل نشست و من روی پاهاش نشوند.
دستش روی لباسم نشست سعی داشت مانتومو دربیاره اما من هیچ حس رضایت نداشتم هیچ عشقی نمی کردم.
احساس بدی داشتم چرا اینجا بودن خوشایند من نبود ؟
چرا میترسیدم؟
من از نگاه های این آدم می ترسیدم .
مانتومو از تنم جدا کرد شالمو از سرم برداشت و گوشه ای پرت کرد.
دستش روی تنم نشست و شروع کرد به نوازش کردن
نفسم حبس شد اما اون نقطه های مشخصی را برای نوازش کردن انتخاب کرده بود.
انگار قصدش ناز و نوازش من نبود
قصدش چیز دیگه ای بود
نفس حبس شدم و بیرون دادم و سعی کردم از روی پاش بلند بشم
اما منو محکم چسبید و گفت
_کجا به سلامتی؟
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم راحت نیستم عصبی و جدی گفت
_ راحت نیستی؟
آدم بغل شوهرش ناراحت میشه ؟
کلمه شوهر او که استفاده میکرد حالم دگرگون میشد
اما اون شوهرم نبود حالا حالاها هم قصد نداشت شوهرم بشه
پس بهش گفتم
تو که شوهر من نیستی
خودت گفتی حالا حالا هم قصد نداری شوهرم بشی!
به جای این حرفا بهم بگو این مدت کجا بودی؟
میدونی چقدر نگران شدم؟
بی اعتنا به من تیشرتی که تنم بود و بالا زد و دستش روی شکمم نشست و گفت _باید برای ماموریتای کاریمو جاهایی که میرمم به تو جواب پس بدم؟
لب گزیدم و گفتم
نمیگن جوتب پس بده اما بهتر نیست وقتی داری میری به من خبر بدی تا من انقدر نگران نشم؟
دست انداخت منو بلند کرد و به سمت اتاقی که گوشه ی سالت بود رفت و گفت
_فکر نکنم نیازی باشه خودت گفتی هنوز که شوهرت نشدم بخوام بهت توضیح بدم.
در اتاق باز کرد من با دیدن اون اتاق خواب مجلل تخت خواب بی نظیر با اون پرده های سیاه و سفید با اتاقی که در عین حال که مدرن بود بیاندازه مجلل و چشم نواز بود خیره شدم.
من و روی تخت انداخت و روی تنم خیمه زد و گفت
_ نظرت چیه رابطه ی دیگه ای تجربه کنیم ؟
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#خان_زاده
#فصل_سوم
#پارت29
بازوموکشید به سمتم مبلی که گوشه ی پذیرایی بود و روی مبل نشست و من روی پاهاش نشوند.
دستش روی لباسم نشست سعی داشت مانتومو دربیاره اما من هیچ حس رضایت نداشتم هیچ عشقی نمی کردم.
احساس بدی داشتم چرا اینجا بودن خوشایند من نبود ؟
چرا میترسیدم؟
من از نگاه های این آدم می ترسیدم .
مانتومو از تنم جدا کرد شالمو از سرم برداشت و گوشه ای پرت کرد.
دستش روی تنم نشست و شروع کرد به نوازش کردن
نفسم حبس شد اما اون نقطه های مشخصی را برای نوازش کردن انتخاب کرده بود.
انگار قصدش ناز و نوازش من نبود
قصدش چیز دیگه ای بود
نفس حبس شدم و بیرون دادم و سعی کردم از روی پاش بلند بشم
اما منو محکم چسبید و گفت
_کجا به سلامتی؟
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم راحت نیستم عصبی و جدی گفت
_ راحت نیستی؟
آدم بغل شوهرش ناراحت میشه ؟
کلمه شوهر او که استفاده میکرد حالم دگرگون میشد
اما اون شوهرم نبود حالا حالاها هم قصد نداشت شوهرم بشه
پس بهش گفتم
تو که شوهر من نیستی
خودت گفتی حالا حالا هم قصد نداری شوهرم بشی!
به جای این حرفا بهم بگو این مدت کجا بودی؟
میدونی چقدر نگران شدم؟
بی اعتنا به من تیشرتی که تنم بود و بالا زد و دستش روی شکمم نشست و گفت _باید برای ماموریتای کاریمو جاهایی که میرمم به تو جواب پس بدم؟
لب گزیدم و گفتم
نمیگن جوتب پس بده اما بهتر نیست وقتی داری میری به من خبر بدی تا من انقدر نگران نشم؟
دست انداخت منو بلند کرد و به سمت اتاقی که گوشه ی سالت بود رفت و گفت
_فکر نکنم نیازی باشه خودت گفتی هنوز که شوهرت نشدم بخوام بهت توضیح بدم.
در اتاق باز کرد من با دیدن اون اتاق خواب مجلل تخت خواب بی نظیر با اون پرده های سیاه و سفید با اتاقی که در عین حال که مدرن بود بیاندازه مجلل و چشم نواز بود خیره شدم.
من و روی تخت انداخت و روی تنم خیمه زد و گفت
_ نظرت چیه رابطه ی دیگه ای تجربه کنیم ؟
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
۸.۰k
۱۱ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.