پارت

#پارت_63
آقای مافیا♟🎲

+ ماااااماااان

_ بنال

+ میگم میشه سوسن بیاد چند روزی خونمون بمونه؟

_ چراا؟
سر دعوایی که با خانوادش داشته


+ ا... اره.. هه

_ باشه

میدونستم نه نمیگه
چون سوسن مثل دختره خودش میدونه

سری تکون دادم و به سمت یخچال حرکت کردم
و در فیریزر رو باز کردم

و همون لحظه احساس میکردم که بهشت و بهم هدیه دادن

حدس بزنین چی دیدم
بستنییییییی🤩

مثل ندید پدیدا بستی رو از تو فریزر برداشتم

و با عشق داشتم نگاش میکردم که سرو کله رادمان پیدا شد

و خنده ای سر داد و گفت

+ اینو نگاه انگار بهش مواد رسوندن

_ این از صد تا موادم بهتره...

+ نچ نچ نچ......
آفاق خجالت بکش خواهر مثلا بیست سالته

_ به درک

چشم غره ای براش رفتم
و به سمت مبل حرکت کردمو خودمو روش ولو کردم

تلویزیون و روشن کردم که دیدم داره جومونگ پخش میکنه

عررر چه زمان خوبی

شروع کردم به دیدن فیلم که
وسط قسمت حساس فیلم یه بنده خدای

بیکاری زنگم زد

دعا میکنم از همه خوشی های زندگیت بگیرنت که اینقدر بی موقع زنگ من میزنی

گوشیم و برداشتم

انتظار داشته که با اسم پلنگ صورتی که
سوسن بود مواجه بشم

ولییی...
#رمان
#عاشقانه
#مافیایی
#مافیا
#اسمات
#اصمات
دیدگاه ها (۴)

#دلی#دلتنگی #دلنوشته

#پارت_64آقای مافیا ♟🎲ولییی با دیدن اسم مرد عنکبوتی که سامیار...

#پارت_62آقای مافیا ♟🎲+ مامان گو*ه خوردم بزار یه دقیقه دنبالم...

#پارت_61 آقای مافیا ♟🎲سامیار داشت صبحونه میخورد که با شنیدن ...

# اسیر _ ارباب PART _ 2 لئونارد: از حموم اومدم بیرون و سمت ک...

دختر سایهPart=17رفتیم به سمت کافه نشستیم کنار چان و هر کس سف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط