پارت

#پارت_64
آقای مافیا ♟🎲

ولییی با دیدن اسم مرد عنکبوتی که سامیار بود
اخمی کردمو جواب دادم

+ الو

_ سلام چطوری خانوم خانوما

سرد گفتم:

+ خوبم

_ باز چته؟

+ هیچی

_بابت امروزه

+نه

_ پس چته؟

دیگه طاقت نیاوردم گفتم

+ باشه چون خیلی اصرار داری میگم
اخه وسط قسمت احساس جومونگ زنگ من میزنی

_ زرشک به خاطر همین نارحتی

+ اوهوم

_ اوکی حالا اینا به کنار آفاق فردا دانشگاه داری

+ اره چطور

_ فردا دانشگاه نرو

+ چرااا

_ چون که...
چون که اتفاق خوبی برات نمیوفته

+ این و که میدونم چون فردا امتحان دارم
و هیچی نخوندم

_ از اینم بدتر هست
فردا پس نمیریا
وای به حالت اگه بری من میدونم تو

یعنی من دلم میخواست بدونم این مرتیکه فکر کرده که کیه برای من تعیین تکلیف میکنه
اه

چون حوصله بحث با سامیار و نداشتم باشه ای
گفتم تلفن قطع کردم

مرتیکه بیشعور فیلمم نذاشت ببینم

به سمت اتاق رفتم و کتاب و باز کردم تا
حداقل بتونم چهار تا سوال جواب بدم

کتاب و باز کردم و بعد از خوندن چند تا صفحه
از خستگی خوابم برد
#رمان
#عاشقانه
#مافیایی
#مافیا
#اسمات
#اصمات
دیدگاه ها (۳)

#پارت_65آقای مافیا ♟🎲صبح با غرغرای مامان از خوا ب بیدار شدمد...

#پارت_66آقای مافیا ♟🎲خیلی تلاش کردم ولی نتونستم کاریش کنمبا ...

#دلی#دلتنگی #دلنوشته

#پارت_63آقای مافیا♟🎲+ ماااااماااان_ بنال+ میگم میشه سوسن بیا...

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔عشق مافیاویو جیمینساعت 7:00 شب هست تا 1:00 ساعت دیگه م...

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط