پارت

#پارت_61
آقای مافیا ♟🎲

سامیار داشت صبحونه میخورد که با شنیدن صدام به سمتم برگشت

+ سامیار

_ جانم...؟

+ میگم اطلاعی درباره قیمت سنگ قبر داری


منظورم و که گرفت سعی کرد نخنده
و موفق هم شد و گفت

_ اره

+ جدی

_ نه اینکه کم ادم دورم نمیمیرن

اب دهنم و قورت دادم و اهانی گفتم
بعد از چند دقیقه صبحانمو که خوردم با شنیدن اسمم

توسط سامیار به سمتش برگشتم که گفت

+ امادشو دارم میرم شرکت تو رو هم برسونم خونه

_ ببین اصلا راه نداره
تو میخوای منو بفرستی تو قتلگاه

+ انقدر چرت و پرت نگو آفاق سریع امادشو میدونی نمیتونی جلوم وایسی

حوصله دعوا نداشتم
با عصبانیت به سمت لباسام حرکت کردم و پوشیدمشون

بعد از چند مین سامیارم بلاخره اماده شد و باهم
سوار ماشین شدیم

کل راه داشتم با پوست ل..بم ور میرفتم و تو ذهنم نقشه میریختم
تا ببینم چی به مامانم بگم

انقدر تو فکر بودم که نفهمیدم کی رسیدیم
از ماشین سامیار که پیاده شدم

خواستم ازش خداحافظی کنم که گاز ماشین و گرفت و رفت

اَه مرتیکه بیشعور
لالی...یه خدافظی میکردی بعد گاز شو میگرفتی
الاغ

بعد از کمی غرغر کلید و از کیفم در اوردم
و در باز کردم
و با ترس و لرز وارد خونه شدم

و یهو با دیدن مامان که جلوی در خونه مثل
شیر زخمی وایساده
اب دهنم و به زور قورت دادم که گفت:

+ رادمان سلاحه منو بده

یهو رادمان از پشت مامان بیرون اومد و گفت


_ خواهر گلم من واقعا عذر میخوام اگه به حرفه مامان گوش ندم که میدونی چی میشه

و یهو دمپایی گذاشت تو دست مامان
و همون لحظه مامان مثل یه یوز پلنگ بهم حمله کرد

#رمان
#عاشقانه
#مافیایی
#مافیا
#اسمات
#اصمات
دیدگاه ها (۴)

#پارت_62آقای مافیا ♟🎲+ مامان گو*ه خوردم بزار یه دقیقه دنبالم...

#پارت_63آقای مافیا♟🎲+ ماااااماااان_ بنال+ میگم میشه سوسن بیا...

#پارت_60 آقای مافیا♟🎲صبح با درد شدیدی بیدار شدمچشمام و بخاطر...

#پارت_59آقای مافیا♟🎲همینجور تو فکر بودم که با صدای یه نفر به...

دو پارتی اسمات از تهیونگخواهشا اونایی که دوس ندارن نخوننویو ...

وقتی خواهرش بودی...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط