^چندپارتی جذاب با یه خانوم خوشگلهه:)^
p¹
ا.ت به قلم وانیلا، جیمین به قلم زویی شی
علامت جیمین' علامت ا.ت"
'صداش مثل یه نُتِ گمشده بود توی ملودی روزمرهی مدرسه؛
همونقدر لطیف، همونقدر خاص.
نذاشتم لحظه بگذره.
یه لحظهی کوچیک بود، اما برام باارزشتر از هر اجرای بزرگی.
بهش نگاه کردم.
نه مثل بقیه.
نه با کنجکاوی، نه با قضاوت.
فقط با اون حسِ صمیمیِ آرومی که ازش میگرفتم.
آروم گفتم:
تو صدای قشنگی داری... خیلی قشنگ.
میخوای با هم تمرین کنیم؟ برای اجرای مدرسه... دو نفره؟
مکث کرد. نگاهش رفت سمت پنجره، سمت نور.
ولی لباش یه لبخند کوچیک زدن.
اون لبخندی که بهت میگه «دارم فکر میکنم... اما دلم میگه آره.»
من ادامه دادم:
فقط تمرین نیست...
میخوام بیشتر باهات آشنا شم.
میخوای... با هم دوست بشیم؟
صدایی نیومد. فقط اون نگاه بود.
نگاهی که میتونست جای هزار تا جواب باشه.
و من فهمیدم، حتی اگه هیچی نگه،
بازم صدای قلبش... به گوشم رسید.'
"انگار سر صحبت رو باز کرد،
از من سوال پرسید..لبخند کوچیکی زدم.
در آخر از من درخواست دوستی کرد..یعنی میخواست باهام دوست بشه؟
با منِ خجالتی و گوشه گیر؟
آروم جوابش و دادم: م..مطمئنی؟
تو دلم گفتم: واقعا میخواد بین این همه من و انتخاب کنه؟
اون واقعا با همه فرق داشت..انگار جور دیگهای به دلم نشسته بود.
اما نمیخواستم به همین زودی دلباختهش بشم،
چون ممکن بود مثل قبل دوباره ضربه بخورم..
هروقت این حرف ها به ذهنم میومد، سرم و تکون میدادم و میگفتم: بس کن دختر، اون اینطوری نیست!
سعی میکردم افکار منفی و کنار بگذارم و همونطور که حس خوبی بهم میبخشه..من هم بهش حس خوب ببخشم و باعث نشم از من خسته بشه..."
اینم از پارت اوللل، امیدوارم خوشتون بیاد:)
منتظر نظراتتون هستماا..بوسسس:>>>
ا.ت به قلم وانیلا، جیمین به قلم زویی شی
علامت جیمین' علامت ا.ت"
'صداش مثل یه نُتِ گمشده بود توی ملودی روزمرهی مدرسه؛
همونقدر لطیف، همونقدر خاص.
نذاشتم لحظه بگذره.
یه لحظهی کوچیک بود، اما برام باارزشتر از هر اجرای بزرگی.
بهش نگاه کردم.
نه مثل بقیه.
نه با کنجکاوی، نه با قضاوت.
فقط با اون حسِ صمیمیِ آرومی که ازش میگرفتم.
آروم گفتم:
تو صدای قشنگی داری... خیلی قشنگ.
میخوای با هم تمرین کنیم؟ برای اجرای مدرسه... دو نفره؟
مکث کرد. نگاهش رفت سمت پنجره، سمت نور.
ولی لباش یه لبخند کوچیک زدن.
اون لبخندی که بهت میگه «دارم فکر میکنم... اما دلم میگه آره.»
من ادامه دادم:
فقط تمرین نیست...
میخوام بیشتر باهات آشنا شم.
میخوای... با هم دوست بشیم؟
صدایی نیومد. فقط اون نگاه بود.
نگاهی که میتونست جای هزار تا جواب باشه.
و من فهمیدم، حتی اگه هیچی نگه،
بازم صدای قلبش... به گوشم رسید.'
"انگار سر صحبت رو باز کرد،
از من سوال پرسید..لبخند کوچیکی زدم.
در آخر از من درخواست دوستی کرد..یعنی میخواست باهام دوست بشه؟
با منِ خجالتی و گوشه گیر؟
آروم جوابش و دادم: م..مطمئنی؟
تو دلم گفتم: واقعا میخواد بین این همه من و انتخاب کنه؟
اون واقعا با همه فرق داشت..انگار جور دیگهای به دلم نشسته بود.
اما نمیخواستم به همین زودی دلباختهش بشم،
چون ممکن بود مثل قبل دوباره ضربه بخورم..
هروقت این حرف ها به ذهنم میومد، سرم و تکون میدادم و میگفتم: بس کن دختر، اون اینطوری نیست!
سعی میکردم افکار منفی و کنار بگذارم و همونطور که حس خوبی بهم میبخشه..من هم بهش حس خوب ببخشم و باعث نشم از من خسته بشه..."
اینم از پارت اوللل، امیدوارم خوشتون بیاد:)
منتظر نظراتتون هستماا..بوسسس:>>>
- ۱۲.۶k
- ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط