چندپارتی بی تی اس
وقتی عضو هشتمی و از شوگا خوشت میاد
و یه روز میرین مراسم و گروه شما میبره و.......
(رو هم کراشین و همو دوست دارین ولی نمیدونین)
Part2
شوگا:بچه ها ات یکم دیر کرده من میرم ببینم چیزی نشده باشه
اعضا:باشه میخوای ما هم بیاییم؟؟
شوگا:کمک خواستم زنگ میزنم بهتون
اعضا:باشه
ات ویو:یهو در باز شد و مردی اومد داخل و سریع منو چسبوند به دیوار
مرده:سلام سلام خانوم کوچولو..چطوری؟
ات:من تو رو نمیشناسم پس فاصلت رو با من حفظ کن
مرده:ولی باید جواب سلام رو بدی کوچولو خانوم
ات:مثل آدم سلام کن منم مثل آدم باهات سلام کنم
مرده:خیلی کیوت و خوردنی هستی کوچولو...بریم سر اصل مطلب...قراره کلی خوش بگذرونیم فقط خوب همراهی کن
ات:منظورت چیه؟؟فاصلهت رو با من حفظ کن برو عقب
مرده:آییش انقدر لجوج نباش...و گرنه بهت سخت میگیرم
ات:کمک(داد)
مرده:بیرون اونقد شلوغه که کسی صدات رو نمیشنوه بیب
ات ویو:مردی که اصلا نمیشناختم هی داشت بهم نزدیک میشد و هی بدنم رو ل..مس میکرد و از این موقعیت اصلا خوشم نمیومد و خیلی ترسیده بودم هر چی تونستم داد زدم ولی کسی نمیومد اون هم داشت کم کم لباساش رو در می آورد دیگه داشتم تسلیم میشدم گلوم بخاطر جیغ هایی که پشت سر هم کشیده بودم میسوخت ولی سر بزنگاه یهو یکی از در اومد داخل..یکم دقت کردم دیدم شوگاعه یهو لباس مرده رو از پشت گرفت و از من جداش کرد و محکم انداختش زمین جوری که سر پسره محکم به زمین برخورد کرد بعدش شوگا پسره رو به باد کتک گرفت جوری پسره رو میزد که من دردم گرفته بود که کارشو با یه چک آبدار تو گوش پسره تموم کرد و بعد به یکی از اعضا زنگ زد توی این زمان هیچ کاری جز گریه کردن از دستم بر نمی اومد شوگا پسره رو ول کرد. پسره از درد حتی نمیتونست تکون بخوره بعد شوگا روشو سمت من کرد و .......
ادامه دارد....
و یه روز میرین مراسم و گروه شما میبره و.......
(رو هم کراشین و همو دوست دارین ولی نمیدونین)
Part2
شوگا:بچه ها ات یکم دیر کرده من میرم ببینم چیزی نشده باشه
اعضا:باشه میخوای ما هم بیاییم؟؟
شوگا:کمک خواستم زنگ میزنم بهتون
اعضا:باشه
ات ویو:یهو در باز شد و مردی اومد داخل و سریع منو چسبوند به دیوار
مرده:سلام سلام خانوم کوچولو..چطوری؟
ات:من تو رو نمیشناسم پس فاصلت رو با من حفظ کن
مرده:ولی باید جواب سلام رو بدی کوچولو خانوم
ات:مثل آدم سلام کن منم مثل آدم باهات سلام کنم
مرده:خیلی کیوت و خوردنی هستی کوچولو...بریم سر اصل مطلب...قراره کلی خوش بگذرونیم فقط خوب همراهی کن
ات:منظورت چیه؟؟فاصلهت رو با من حفظ کن برو عقب
مرده:آییش انقدر لجوج نباش...و گرنه بهت سخت میگیرم
ات:کمک(داد)
مرده:بیرون اونقد شلوغه که کسی صدات رو نمیشنوه بیب
ات ویو:مردی که اصلا نمیشناختم هی داشت بهم نزدیک میشد و هی بدنم رو ل..مس میکرد و از این موقعیت اصلا خوشم نمیومد و خیلی ترسیده بودم هر چی تونستم داد زدم ولی کسی نمیومد اون هم داشت کم کم لباساش رو در می آورد دیگه داشتم تسلیم میشدم گلوم بخاطر جیغ هایی که پشت سر هم کشیده بودم میسوخت ولی سر بزنگاه یهو یکی از در اومد داخل..یکم دقت کردم دیدم شوگاعه یهو لباس مرده رو از پشت گرفت و از من جداش کرد و محکم انداختش زمین جوری که سر پسره محکم به زمین برخورد کرد بعدش شوگا پسره رو به باد کتک گرفت جوری پسره رو میزد که من دردم گرفته بود که کارشو با یه چک آبدار تو گوش پسره تموم کرد و بعد به یکی از اعضا زنگ زد توی این زمان هیچ کاری جز گریه کردن از دستم بر نمی اومد شوگا پسره رو ول کرد. پسره از درد حتی نمیتونست تکون بخوره بعد شوگا روشو سمت من کرد و .......
ادامه دارد....
۱۷.۶k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.