پارت ۳
پارت ۳
مامان که انگار تازه دیده چه گندی زدم دمپایی شو در آورد و پرت کرد که دستم و سپر صورتم کردم که دمپایی محکم خورد به دستم
+ااااخخخ
*درددد اخه چرا مثل آدم رفتار نمیکنی هان ماشالا دیگه ۲۰ سالتهه اندازه خر سن داری اندازه گاو هیکل داری ولی اندازه مورچه مغز نداریی
=🤣🤣
+مامانن خب ببخشید اههه
*بلند شو امشب برو اتاق زودی بخواب بدو
بلند شدم و پتو باشم و گرفتم دستم و رفتم داخل اتاق یوری ماشالا همشش عکس خودش و دوستاش بوود رفتم روی تخت و دراز کشیدم تخت دونفره بوداا اونم اومد اونور تخت دراز کشید خمیازه ای کشیدم و خوابیدمم
با صدایی که شبیه صدای گلوله بود از خواب پریدم با ترس بلند شدم که دیدم یوری پیشم نیس سریع پتو رو کنار زدم و به سمت بیرون حرکت کردم بوی خون و میتونستم حس کنم سریع به پایین پله ها رفتم که دیدم مامان و یوری یه گوشه قایم شدن مامان سعی کرد من و هم بکشه پیش خودش که موفق شد
*د.د.خترم خوبی صدمه که ندیدی هان
+نه مامان خوبم . نگران نباش هیچی نمیشه
گوشیم که موقع اومدن برداشته بودم و در آوردم و زنگ زدم به بکهیون تا افراد و بیاره
بعد به مامان که مشکوک بهم خیره شده بود نگاه کردم و اونا رو گرفتم بردم سمت اتاق مخفی که سالها دور از چشمشون شکنجه شدم و آموزش دیدم مطمئن بودم جای امنیه در و باز کردم و رفتیم داخل مامان و یوری تعجب کرده بودن و متعجب دنبال من میومدن با لمس دکمه مورد نظرم در بسته شد
هووف تقریبا یه ساعتی شده بود که زنگ زده بودم الانا باید میرسیدن که با صدای شلیک گلوله ای که متعلق به بکهیون بود فکرم نصفه موند اسلحه ام و در آوردم و رفتم بیرون که دیدم چند تا از ادمام اومدن
قبل از اینکه برم برگشتم سمت مامان و یوری
+از اینجا تکون نخورین همه چی رو توضیح میدم
و در رو بستم و ربه افراد گفتم
+یه تار مو ازشون کم بشه خودتون و خانواده تون و میدم هوا
و به سمت بیرون حرکت کردم
مامان که انگار تازه دیده چه گندی زدم دمپایی شو در آورد و پرت کرد که دستم و سپر صورتم کردم که دمپایی محکم خورد به دستم
+ااااخخخ
*درددد اخه چرا مثل آدم رفتار نمیکنی هان ماشالا دیگه ۲۰ سالتهه اندازه خر سن داری اندازه گاو هیکل داری ولی اندازه مورچه مغز نداریی
=🤣🤣
+مامانن خب ببخشید اههه
*بلند شو امشب برو اتاق زودی بخواب بدو
بلند شدم و پتو باشم و گرفتم دستم و رفتم داخل اتاق یوری ماشالا همشش عکس خودش و دوستاش بوود رفتم روی تخت و دراز کشیدم تخت دونفره بوداا اونم اومد اونور تخت دراز کشید خمیازه ای کشیدم و خوابیدمم
با صدایی که شبیه صدای گلوله بود از خواب پریدم با ترس بلند شدم که دیدم یوری پیشم نیس سریع پتو رو کنار زدم و به سمت بیرون حرکت کردم بوی خون و میتونستم حس کنم سریع به پایین پله ها رفتم که دیدم مامان و یوری یه گوشه قایم شدن مامان سعی کرد من و هم بکشه پیش خودش که موفق شد
*د.د.خترم خوبی صدمه که ندیدی هان
+نه مامان خوبم . نگران نباش هیچی نمیشه
گوشیم که موقع اومدن برداشته بودم و در آوردم و زنگ زدم به بکهیون تا افراد و بیاره
بعد به مامان که مشکوک بهم خیره شده بود نگاه کردم و اونا رو گرفتم بردم سمت اتاق مخفی که سالها دور از چشمشون شکنجه شدم و آموزش دیدم مطمئن بودم جای امنیه در و باز کردم و رفتیم داخل مامان و یوری تعجب کرده بودن و متعجب دنبال من میومدن با لمس دکمه مورد نظرم در بسته شد
هووف تقریبا یه ساعتی شده بود که زنگ زده بودم الانا باید میرسیدن که با صدای شلیک گلوله ای که متعلق به بکهیون بود فکرم نصفه موند اسلحه ام و در آوردم و رفتم بیرون که دیدم چند تا از ادمام اومدن
قبل از اینکه برم برگشتم سمت مامان و یوری
+از اینجا تکون نخورین همه چی رو توضیح میدم
و در رو بستم و ربه افراد گفتم
+یه تار مو ازشون کم بشه خودتون و خانواده تون و میدم هوا
و به سمت بیرون حرکت کردم
۶.۱k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.