𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐚𝐧𝐝 𝐇𝐚𝐭𝐞🖤✨
𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐚𝐧𝐝 𝐇𝐚𝐭𝐞🖤✨
Pt 4
_جونگکوک بسههه!
جونگکوک میدوئه سمتش و یه مشت محکم میزنه توی صورتش
+تو چه غلطی کردی..
_کوک نکن!
میرم سمت کوک و سعی میکنم بکشمش اینور ولی هلم میده
جونگکوک: برو اونور جینهو. نمیخوام چیزیت بش... آخخ!
+(میخنده) وقتی منو میزنی همین میشه
و شروع میکنن به کتک زدن هم
_کوککک!
میرم سمت کوک تا از اون رئیس مسخرشون جداش کنم ولی یهو یکی منو میکشه عقب
_ولم کنین! ولم کنین!
یه مشت محکم میخوره توی صورت کوک و میفته زمین
_نهههههه!
و یهو همچی تاریک میشه..
(پرش زمانی یک ساعت بعد)
(سرفه)
_اینجا کجاس منو آوردین..(سرفه کردن) خ.خیلی س.سرده..
بادیگارد: ساکت شو
_داداشم.. کجاس..
صدای باز شدن در میاد
+داداشت؟(میخنده) نگران نباش سعی میکنم فقط شکنجش بدم
_چی میگی.. هرکاری میخوای بامن بکن ولی داداشمو ول کن.. اون گناهی نکرده که میخوای بلا سرش بیاری
+اون روی من دست بلند کرد.فکر کرده کیه روی بزرگترین مافیای کشور دست بلند میکنه. باید تاوان کارشو پس بده
_خواهش میکنم ولش کن.. هرکاری بگی واست میکنم فقط بزار بره
+من ولش نمیکنم تا وقتی آدم بشه ولی تو الان اسیر منی و هرکاری بگم باید بکنی
اینو میگه و از اتاق میره بیرون
منو توی یه اتاق تاریک و سرد به صندلی بستن
خیلی اینجا سرده
همش احساس میکنم الانه که از سرما یخ بزنم..
یعنی کوک رو کجا بردن؟
میخوان باهاش چیکار کنن؟
خیلی پشیمونم که با خودم اوردمش
نمی تونم جلوی گریم رو بگیرم و قطره های اشک از روی گونم سر میخوره و میریزه روی لباسم
سعی میکنم دستامو باز کنم ولی نمیشه
خیلی سفت بستن
در باز میشه
یه بادیگارد تند تند میاد سمتم و دست و پامو باز میکنه
بادیگارد: من بهت کمک میکنم از اینجا بری. راه خروجو بهت نشون میدم
_ولی داداشم چی؟
بادیگارد: بخدا منم نمی دونم کجا بردتش وگرنه بهت میگفتم. زودباش بیا دنبالم تا نیومده
_واقعا ازت خیلی ممنونم. این لطفتو هیچ وقت فراموش نمیکنم
دستمو میگیره و منو بدو بدو میبره بیرون از اتاق
_کجا داری منو میبری
بادیگارد: هیششش! صداتو میشنوه! ساکت باش میبرمت یه گوشه ای از پنجره بپری بیرون
همینطور داشتیم می دوییدیم که صدای آشنایی شنیدم
صداش شبیه صدای.. کوکه!
_صبر کن! صدای داداشم از اینجا میاد. باید نجاتش بدم
بادیگارد: تو باید فرار کنی.. اگه بخوای نجاتش بدی دوباره اسیرت میکنه
_داداشم خانواده ی منه. بخاطر اون حاضرم هر دردیو به جون بخرم. تو برو و جون خودتو نجات بده. اگه بفهمه تو کمکم کردی پدرتو درمیاره
و دستمو از توی دستش رها میکنم و میرم سمت اون اتاقی که صدای کوک رو ازش شنیدم
وایمیسم پشت در و گوش میدم به صداهایی که از اتاق میاد تا مطمئنشم صدای کوکه..
جونگکوک: ب.بسه.. خوا.خواهش میکنم ولم..
+خب بقیش؟!
جونگکوک:...
#Love_and_Hate
#Part_4
#فیک
Pt 4
_جونگکوک بسههه!
جونگکوک میدوئه سمتش و یه مشت محکم میزنه توی صورتش
+تو چه غلطی کردی..
_کوک نکن!
میرم سمت کوک و سعی میکنم بکشمش اینور ولی هلم میده
جونگکوک: برو اونور جینهو. نمیخوام چیزیت بش... آخخ!
+(میخنده) وقتی منو میزنی همین میشه
و شروع میکنن به کتک زدن هم
_کوککک!
میرم سمت کوک تا از اون رئیس مسخرشون جداش کنم ولی یهو یکی منو میکشه عقب
_ولم کنین! ولم کنین!
یه مشت محکم میخوره توی صورت کوک و میفته زمین
_نهههههه!
و یهو همچی تاریک میشه..
(پرش زمانی یک ساعت بعد)
(سرفه)
_اینجا کجاس منو آوردین..(سرفه کردن) خ.خیلی س.سرده..
بادیگارد: ساکت شو
_داداشم.. کجاس..
صدای باز شدن در میاد
+داداشت؟(میخنده) نگران نباش سعی میکنم فقط شکنجش بدم
_چی میگی.. هرکاری میخوای بامن بکن ولی داداشمو ول کن.. اون گناهی نکرده که میخوای بلا سرش بیاری
+اون روی من دست بلند کرد.فکر کرده کیه روی بزرگترین مافیای کشور دست بلند میکنه. باید تاوان کارشو پس بده
_خواهش میکنم ولش کن.. هرکاری بگی واست میکنم فقط بزار بره
+من ولش نمیکنم تا وقتی آدم بشه ولی تو الان اسیر منی و هرکاری بگم باید بکنی
اینو میگه و از اتاق میره بیرون
منو توی یه اتاق تاریک و سرد به صندلی بستن
خیلی اینجا سرده
همش احساس میکنم الانه که از سرما یخ بزنم..
یعنی کوک رو کجا بردن؟
میخوان باهاش چیکار کنن؟
خیلی پشیمونم که با خودم اوردمش
نمی تونم جلوی گریم رو بگیرم و قطره های اشک از روی گونم سر میخوره و میریزه روی لباسم
سعی میکنم دستامو باز کنم ولی نمیشه
خیلی سفت بستن
در باز میشه
یه بادیگارد تند تند میاد سمتم و دست و پامو باز میکنه
بادیگارد: من بهت کمک میکنم از اینجا بری. راه خروجو بهت نشون میدم
_ولی داداشم چی؟
بادیگارد: بخدا منم نمی دونم کجا بردتش وگرنه بهت میگفتم. زودباش بیا دنبالم تا نیومده
_واقعا ازت خیلی ممنونم. این لطفتو هیچ وقت فراموش نمیکنم
دستمو میگیره و منو بدو بدو میبره بیرون از اتاق
_کجا داری منو میبری
بادیگارد: هیششش! صداتو میشنوه! ساکت باش میبرمت یه گوشه ای از پنجره بپری بیرون
همینطور داشتیم می دوییدیم که صدای آشنایی شنیدم
صداش شبیه صدای.. کوکه!
_صبر کن! صدای داداشم از اینجا میاد. باید نجاتش بدم
بادیگارد: تو باید فرار کنی.. اگه بخوای نجاتش بدی دوباره اسیرت میکنه
_داداشم خانواده ی منه. بخاطر اون حاضرم هر دردیو به جون بخرم. تو برو و جون خودتو نجات بده. اگه بفهمه تو کمکم کردی پدرتو درمیاره
و دستمو از توی دستش رها میکنم و میرم سمت اون اتاقی که صدای کوک رو ازش شنیدم
وایمیسم پشت در و گوش میدم به صداهایی که از اتاق میاد تا مطمئنشم صدای کوکه..
جونگکوک: ب.بسه.. خوا.خواهش میکنم ولم..
+خب بقیش؟!
جونگکوک:...
#Love_and_Hate
#Part_4
#فیک
۹.۱k
۰۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.