پارت

#پارت99:

- بله می‌تونم.
با خوش حالی گفتم:
-واقعا ممنونم!
صدای خندش از پشت گوشی اومد. وای دلم غش رفت! چه خوش خنده بود.
- یه آدرسی برات می‌فرستم؛ همونجا بیاین.
-باشه. بازم ممنون!
-خواهش می‌کنم! کاری نکردم.
-دیگه مزاحم نمی‌شم. خداحافظ!
-خداحافظ!
با خوش‌حالی گوشی رو بغل کردم. حتما فاطمه خانمم مثل من خوش‌حال می‌شد.
با لبخند که روی لبم جا خوش کرده بود، به خواب عمیقی فرو رفتم.
***
هر چقدر در خونه‌ی فاطمه خانم رو می‌زدم، جواب نمی‌داد.
کلافه به ساعت مچیم نگاه کردم. چیزی تا بیدار شدن مامان نمونده بود.
دوباره صداش زدم:
-فاطمه خانم!؟ فاطمه خانم؟!
بازم جوابی نشنیدم. نکنه بلایی سرش اومده بود؟ با نگرانی از باغ بیرون اومدم و به سمت ورودی عمارت رفتم. بین کلیدا می‌گشتم؛ تا بلاخره کلید خونه‌ی پیش خدمتارو پیدا کردم. (پیش خدمتامون همه شب میرفتن خونه و صبح می‌اومدن ولی فاطمه خانم چون کسی رو نداشت تو خونهی ته باغ زندگی می‌کرد.)
کلید رو تو در چرخوندم و در رو باز کردم.
یه حال کوچیک،سرویس بهداشتی و یه اتاق و آشپزخونه کوچیک. فضاش خیلی خفه کننده و دلگیر بود.
-فاطمه خانم؟ کجایی شما؟

فاطمه خانم تو حال نبود. با خودم گفتم شاید تو اتاق باشه! اونجا رو هم نگاه کردم بازم نبود.
با تعجب دور خودم می‌چرخیدم. یعنی کجا رفته بود؟ در کمد گوشه‌ی اتاق رو باز کردم. خالیه خالی بود. حتی گوشی هم نداشت بهش زنگ بزنم.
دیدگاه ها (۴)

#پارت100:همونجا رو زمین نشستم و سرم رو به کمد تکیه دادم. چرا...

#پارت98:برای بار آخر زنگ زدم که جواب داد:- نگفتم دیگه زنگ نز...

#پارت97:چشمم به فاطمه خانم افتاد؛ که اشک هاش صورتش رو خیس کر...

𓇼 ⋆.˚ 𓆉 𓆝 𓆡⋆.˚ 𓇼آیدل کیلرپارت۳ میتونستم توی تاکسی نگاه های ک...

پارت 2. خیانت

قهوه تلخ پارت ۳۶ویو دازای چویا رو رسوندیم ، رفتیم خونه . وار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط