دلبر کوچولو

دلبر کوچولو
#پارت_99
خنده ام گرفته بود، واقعا اینا چطور دزدی‌هایی بودن؟ نه نگهبان تو خونه بود نه دوربین، حتی درها رو هم قفل نمی‌کردن.
البته واسه من بد نشد که! ولی مطمئنا من اگه دزد میشدم بهتر از این‌ها آدم ربایی می‌کردم.

تک خنده‌ای کردم و آروم از خونه خارج شدم، برای احتیاط یک تیکه چوب برداشتم و پشت در گذاشتم، لبخند رو لبم بیشتر کش اومد، حتی در هم از روشون قفل کردم
ایول دختر، امروز فهمیدم استعداد زیادی تو آدم ربایی دارم شاید در آینده بیشتر در موردش فکر کردم، شغل آنچنان سختی هم نیستااا...

برگشتم نگاهی به دور تا دور حیاط انداختم، هیچی جز درخت دیده نمی‌شد و بخاطر تاریکی هوا وحشتناک‌تر دیده می‌شد...

آب دهنم رو با وحشت قورت دادم و آروم از بین درخت‌ها رد شدم، تو دلم شروع کردم به صلوات فرستادن.
با شنیدن صدای خش خشی سریع پشت یکی از درخت‌ها پنهان شدم.
_کی اونجاست؟

دستم رو گذاشتم رو دهنم، حتی نفس نمی‌کشیدم.
باز رفتم تو فاز اون فیلم جنگی‌ای که با ارسلان دیده بودیم، خدایا از اینجا نجات پیدا کردم هر روز میشینم فیلم جنگی و آدم ربایی نگاه میکنم...
اینجور که معلومه کاربرد زیادی تو زندگی پر هیجان من داره.

خم شدم یه سنگ تقریباً بزرگ برداشتم و محکم به عقب پرتاب کردم تا مثلا یارو رو گمراه کنم.
حتی این حرکت هم تو اون فیلمه دیدم...

با شنیدن صدای دویدنش به عقب لبخند محوی رو لبم نشست، یکم که دور شد منم بلافاصله شروع به دویدن کردم
با دیدن اتاقک نگهبان که خالی بود حدس زدم اون یارو که وسط درخت‌ها بود نگهبان بوده.

در بزرگ ورودی رو باز کردم و بعد از خارج شدن در رو آروم روهم گذاشتم...
باورم نمیشد به این آسونی آزاد شدم!!!
اسلحه هنوز تو دستم بود... نمی‌دونستم باید چکارش کنم.

با دیدن اطرافم که تا جایی که چشم کار میکرد فقط درخت دیده میشد ماتم برد.
هیچ جاده‌ای به چشمم نمی‌خورد، الان باید از کدوم طرف می‌رفتم؟

یهو چشمم به همون ماشینی که اون مرتیکه باهاش آورده بودم افتاد، به سمتش رفتم و دعا کردم قفل نباشه؛
ولی از شانس خوشگلم قفل بود...
گیریم هم که باز بود منکه رانندگی بلد نبودم!

ناچار دلم رو زدم به دریا و راه افتادم.
باید سریع‌تر از اون خونه نحس دور می‌شدم، مطمئنم تا حالا متوجه نبود من شدن و حداقل تا وقتی بیان بیرون یکم وقت دارم از اونجا دور بشم.
دیدگاه ها (۰)

دلبر کوچولو• #پارت۱۰۰ #ارسلان چند دقیقه‌ای گذشت تا صدای باز ...

دلبر کوچولو• #پارت_101 بی‌حرف سری تکون دادم و اونم بعد از خد...

تولد مبارک!!!!!!

کیا رفتن؟بگین فوش نمیدم

Blackpinkfictions پارت۲۳

سناریو :: روانیه عاشق :: پارت :: ۶_________________________...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط