دوست پسر سادیسمی من
𝑁𝑎𝑚𝑒:دوست پسر سادیسمی من🍷
𝑃𝑎𝑟𝑡:12
علامت کوک:_ علامت لارا:+
ویو شوگا
جیمین اومد تو ماشین و قضیه رو بهم گفت
الان تنها امیدمون شده کوک
یعمی این لارا ایشالا بره زیر تریلیییی
به خاطر اون کثا**فت ما الان چه گوهی بخوریم
×: جیمین
=: بله؟
×: بیا بریم به کوک سر بزنیم
=: اوک بریم
رفتیم تو اتاقی که کوک داخلش بود
×: سلام کوک
_:....
=: کوک ترو خدا بلند شو
اینا میخوان دستگاه رو ازت جدا کنن(گریه)
_:....
×: کوک لطفاا چشاتو باز کن (بغض)
=: کوک لطفاا(گریه شدید)
=: شو..... شوگاااا
×: چتهه
=: داره انگشتشو تکون میده
چشاش... چشاشو باز کرددد
اقای دکتررررررر...... پرستاراااا
»: بله چرا داد میزنین
=: انگشتش.... انگشتشو تکون داد(گریه و خوشحال)
بعد از اینکه کوک بهوش اومد و معاینه شد
دکتر رفت
=: کوککک دلم برات تنگ شده بودددد (پرید بغلش)
_: ببخشید شما؟
×: چییی ما رو یادت نمیاد
_: نه اولین باره میبینمتون
=: کوک مسخره بازی در نیارر. اصلا کارت بامزه نیست
_: به خدا شمارو نمیشناسم
×: خداروشکر
=: چی میگیییی
×:(در گوش جیمین) اینجوری دیگه لارا رو یادش نمیاد ماهم راجبش به کوک چیزی نمیگیم
=: اها راست میگی
خلاصه: شوگا و جیمین کوک رو بردن خونه و همه چیزو براش توضیح دادن
ولی نگفتن که لارا کیه و هیچی راجب لارا به کوک نگفتن
_: اها پس من مافیام
=و×: اره
_: اها... پس یونا رو کشتین؟
=: اره
_: اوهوم.... ایییی
=: چی شدددد
_: دستم میسوزهههه
_: راستی میگم... من چرا رگمو زدم؟
=: ام چیزه
×: تو خودت رگتو نزدی ما توی مبارزه بودیم که دشمنمون برای اینکه بمیری رگتو زد و ما اونو کشتیم و تورو به بیمارستان بردیم
و تو 9 ماه
=: اهم اهم ( سرفههه الکی)
_: من ۹ ماه چی؟
×: بزار بگیم باید بدونه
=: ولی شوگا
×: تو 9 ماه تو کما بودی
_: وا... واقعااا
=: آره
_: ببخشید که نمیتونم خاطراتمون رو به یاد بیارم
(ناراحت)
=: اشکال نداره از فردا باهم خاطرات جالبی میسازیم
الان هم برو بخواب
_: اوهوم.... شب بخیر
=و×: شب بخیرر
از زبان کوک
بعد از اینکه از پیش جیمین اینا رفتم
تو راه اتاق بدم که یهو خوردم زمین و بعد سیاهی
وقتی چشمامو باز کردم دکتر بالا سرم بود
یه تفنگ از جیبش در آورد و سمت پیشونیم گرفت
که یهو......
{شرایط 11 تا لایک و 8 تا کامنت}
𝑃𝑎𝑟𝑡:12
علامت کوک:_ علامت لارا:+
ویو شوگا
جیمین اومد تو ماشین و قضیه رو بهم گفت
الان تنها امیدمون شده کوک
یعمی این لارا ایشالا بره زیر تریلیییی
به خاطر اون کثا**فت ما الان چه گوهی بخوریم
×: جیمین
=: بله؟
×: بیا بریم به کوک سر بزنیم
=: اوک بریم
رفتیم تو اتاقی که کوک داخلش بود
×: سلام کوک
_:....
=: کوک ترو خدا بلند شو
اینا میخوان دستگاه رو ازت جدا کنن(گریه)
_:....
×: کوک لطفاا چشاتو باز کن (بغض)
=: کوک لطفاا(گریه شدید)
=: شو..... شوگاااا
×: چتهه
=: داره انگشتشو تکون میده
چشاش... چشاشو باز کرددد
اقای دکتررررررر...... پرستاراااا
»: بله چرا داد میزنین
=: انگشتش.... انگشتشو تکون داد(گریه و خوشحال)
بعد از اینکه کوک بهوش اومد و معاینه شد
دکتر رفت
=: کوککک دلم برات تنگ شده بودددد (پرید بغلش)
_: ببخشید شما؟
×: چییی ما رو یادت نمیاد
_: نه اولین باره میبینمتون
=: کوک مسخره بازی در نیارر. اصلا کارت بامزه نیست
_: به خدا شمارو نمیشناسم
×: خداروشکر
=: چی میگیییی
×:(در گوش جیمین) اینجوری دیگه لارا رو یادش نمیاد ماهم راجبش به کوک چیزی نمیگیم
=: اها راست میگی
خلاصه: شوگا و جیمین کوک رو بردن خونه و همه چیزو براش توضیح دادن
ولی نگفتن که لارا کیه و هیچی راجب لارا به کوک نگفتن
_: اها پس من مافیام
=و×: اره
_: اها... پس یونا رو کشتین؟
=: اره
_: اوهوم.... ایییی
=: چی شدددد
_: دستم میسوزهههه
_: راستی میگم... من چرا رگمو زدم؟
=: ام چیزه
×: تو خودت رگتو نزدی ما توی مبارزه بودیم که دشمنمون برای اینکه بمیری رگتو زد و ما اونو کشتیم و تورو به بیمارستان بردیم
و تو 9 ماه
=: اهم اهم ( سرفههه الکی)
_: من ۹ ماه چی؟
×: بزار بگیم باید بدونه
=: ولی شوگا
×: تو 9 ماه تو کما بودی
_: وا... واقعااا
=: آره
_: ببخشید که نمیتونم خاطراتمون رو به یاد بیارم
(ناراحت)
=: اشکال نداره از فردا باهم خاطرات جالبی میسازیم
الان هم برو بخواب
_: اوهوم.... شب بخیر
=و×: شب بخیرر
از زبان کوک
بعد از اینکه از پیش جیمین اینا رفتم
تو راه اتاق بدم که یهو خوردم زمین و بعد سیاهی
وقتی چشمامو باز کردم دکتر بالا سرم بود
یه تفنگ از جیبش در آورد و سمت پیشونیم گرفت
که یهو......
{شرایط 11 تا لایک و 8 تا کامنت}
- ۶.۰k
- ۲۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط