"ᴜɴᴋɴᴏᴡɴ ᴛᴏʀᴛᴜʀᴇʀ"
"ᴜɴᴋɴᴏᴡɴ ᴛᴏʀᴛᴜʀᴇʀ"
"ویو راشل"
چشمامو باز کردمم
دراز کشیده بودم و سر درد بدی تو کلم داشتم
نشستم و سعی داشتم اطرافو ببینم
وایسا ببینم
این اتاق میشناسمم
من این اتاق خوب میشناسمم ار چی نباشه چهار ماهه تو مغزمه
وای یعنی...
با ذوق از جام بلند شدم و به سمت در رفتم
قفل بود
چرا؟!
به د کوبیدم
راشی: درو باز کنیددد ....هععییی....کسی هست؟؟؟
یه دفعه در باز شد و زن میان سالی جلوم ظاهر شد
زنه: ارباب منتظر شما هستن
فقط بهش زول زدم
زنه کلافه پوفی کشید
زن: دختر جون بهتره ناز در نیایریوو باهامون راه بیای...
راشی: اربابتون کجاست؟
زنه: داخل پذیرایی؟
با دو از کنارش رد شدم ..و بار هر قدمی که بر میداشتم ...
خدایا خودت باشش
بخدااا دیگه رام میشمم ادم میشههه....فقط دیر نشده باشهه
نمیدونم چطوری پله هارو پایین امدم وقتی به پذیرایی رسیدم ..کلشو انالیز کردم که دیدمم..روبه رویه پنجره پشت به منن
وای خدا الان من خوابم؟؟شاید بیهوشم کردن و من دارم خواب میبینم
یه دفعه سرشو چرخوند طرفم
جیمین: چطوری راشی؟؟
وای اصلا هیجانمم قابل توصیف نیستت
به طرفش دوییدم و خودمو پرت کردم تو بغلش ...
وای خداا ...اینکه خواب نیست نه؟...اخه من الان بغلش کردمممم
وقتی دستشو رو کمرم حس کردم فهمیدم ،من بیدارمممم
حلقه دستمو دور گردنش سفط کردمم
جیمین: دیدی اخر برا منی؟
مطمعنن این اشکایی که میریختم از هیجان بود دیگه؟!
چون فک نکنم از بودنم اینجا ناراضی باشم ...
از خودش جدام کردجیمین: چرا گریه میکنی؟؟...ببینم از دوریم دیوونه شدی ها*؟؟(خنده)
اشکامو پاک کرد
جیمین: خوب دیگه ...راشی بسه گریه نکن میگم
خودمو جمع جور کردم ولی مگه میشه گریه نکرد؟
جیمین: ببینم فهمیدی که کسی مثل من پیدا نمیکنی نه؟
راشی: ارهه .....مطمعنم که دیگه هیچکی پیدا نمیشه هر روز تحدیدم گنه و از مدرسه بدوزدتمم..هیچکی نیستتت
جیمین: خیلی ممنون از مثلا تعریف....
راشی:من ..با...باید .خخ..خودم زود..تر می..میومدمم..نبا..ید چهار ماه ..و تحم..مل میکردمم...بخشیید
جیمین: وا راشیی دختره احمق ...میدونی که من چه ادمه بخشنده اییم ...
بخواطر نگه داشتن بغضم لbم میلرزید
که یه دفعه...
..........
هر چقدر میخواید زیر این پست کامنت بزارید یعنی ببینم هر کی بیشتر کامنت بزارههه برندسس
اگه نمیخواید ادمین پجش بپره یه عالمه کامنت بزارید فرقی نداره شکلک نقطه هر چی فقط زیادد
"ویو راشل"
چشمامو باز کردمم
دراز کشیده بودم و سر درد بدی تو کلم داشتم
نشستم و سعی داشتم اطرافو ببینم
وایسا ببینم
این اتاق میشناسمم
من این اتاق خوب میشناسمم ار چی نباشه چهار ماهه تو مغزمه
وای یعنی...
با ذوق از جام بلند شدم و به سمت در رفتم
قفل بود
چرا؟!
به د کوبیدم
راشی: درو باز کنیددد ....هععییی....کسی هست؟؟؟
یه دفعه در باز شد و زن میان سالی جلوم ظاهر شد
زنه: ارباب منتظر شما هستن
فقط بهش زول زدم
زنه کلافه پوفی کشید
زن: دختر جون بهتره ناز در نیایریوو باهامون راه بیای...
راشی: اربابتون کجاست؟
زنه: داخل پذیرایی؟
با دو از کنارش رد شدم ..و بار هر قدمی که بر میداشتم ...
خدایا خودت باشش
بخدااا دیگه رام میشمم ادم میشههه....فقط دیر نشده باشهه
نمیدونم چطوری پله هارو پایین امدم وقتی به پذیرایی رسیدم ..کلشو انالیز کردم که دیدمم..روبه رویه پنجره پشت به منن
وای خدا الان من خوابم؟؟شاید بیهوشم کردن و من دارم خواب میبینم
یه دفعه سرشو چرخوند طرفم
جیمین: چطوری راشی؟؟
وای اصلا هیجانمم قابل توصیف نیستت
به طرفش دوییدم و خودمو پرت کردم تو بغلش ...
وای خداا ...اینکه خواب نیست نه؟...اخه من الان بغلش کردمممم
وقتی دستشو رو کمرم حس کردم فهمیدم ،من بیدارمممم
حلقه دستمو دور گردنش سفط کردمم
جیمین: دیدی اخر برا منی؟
مطمعنن این اشکایی که میریختم از هیجان بود دیگه؟!
چون فک نکنم از بودنم اینجا ناراضی باشم ...
از خودش جدام کردجیمین: چرا گریه میکنی؟؟...ببینم از دوریم دیوونه شدی ها*؟؟(خنده)
اشکامو پاک کرد
جیمین: خوب دیگه ...راشی بسه گریه نکن میگم
خودمو جمع جور کردم ولی مگه میشه گریه نکرد؟
جیمین: ببینم فهمیدی که کسی مثل من پیدا نمیکنی نه؟
راشی: ارهه .....مطمعنم که دیگه هیچکی پیدا نمیشه هر روز تحدیدم گنه و از مدرسه بدوزدتمم..هیچکی نیستتت
جیمین: خیلی ممنون از مثلا تعریف....
راشی:من ..با...باید .خخ..خودم زود..تر می..میومدمم..نبا..ید چهار ماه ..و تحم..مل میکردمم...بخشیید
جیمین: وا راشیی دختره احمق ...میدونی که من چه ادمه بخشنده اییم ...
بخواطر نگه داشتن بغضم لbم میلرزید
که یه دفعه...
..........
هر چقدر میخواید زیر این پست کامنت بزارید یعنی ببینم هر کی بیشتر کامنت بزارههه برندسس
اگه نمیخواید ادمین پجش بپره یه عالمه کامنت بزارید فرقی نداره شکلک نقطه هر چی فقط زیادد
۲۸.۹k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.