پدر

پدر . . . . !

گرچه خانه ما از آینه نبود ،

اما خسته ترین مهربانی عالم ،

در آینه چشمان مردانه ات ،

کودکی هایم را بدرقه کرد ،

تا امروز به معنای تو برسم . . . .

می خواهم بگویم ،

ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان،

پنهانی،

غصه هایی را خوردی که مال تو نبودند . . . . !

ببخش اگر ناخن های ضرب دیده ‏ات را ندیدم ،

که لای درهای بسته روزگار، مانده بود . . . .

و ببخش اگر همیشه ،

پیش از رسیدن تو خواب بودم . . . .

اما امروز، بیدارتر از همیشه ،

آمده ام تا به جای آویختن بر شانه تو ،

بوسه بر بلندای پیشانی ات بزنم . . . .

سایه ات کم مباد ای پدر . . . .!

آن روزها ،

سایه ات آن قدر بزرگ بود که وقتی می ایستادی،

همه چیز را فرا می گرفت . . . .

اما امروز،

ضلع شرقی نیمک های غروب،

لرزش دستانت را به یادم می آورد . . . .

دلم می خواهد به یک باره،

تمام بغض تو را فریاد کنم . . . .

وقتی ساعت جیبی ات را که نگاه می کردی ،

یادم می آمد که وقت غنچه ها تنگ شده . . . .

درست مثل دل من برای تو . . . .

این تصادف قشنگی است که امروز در تقویم،

کلمات هم معنی ،

کنار هم چیده شده‏اند . . . .

یعنی در دائرة المعارف عشق، پدر، ترجمه علی علیه ‏السلام است . . . .

"مثل همیشه از تو نوشتم "

جای خالی تو را هیچ چیز پر نکرد . . . .

این روزها کم دارمت . . . .
دیدگاه ها (۱۱)

این من هستم . . . .کسی که فقط میخواند . . . .جنس دست آدمها ر...

به من مجــــــــــــــوز چاپ نمی دهند . . . .می گویند داستــ...

دختره تو دانشگاه جلوی یه پسر رو گرفت و گفت:خیلی مغروری ازت خ...

داستان من و تو از آنجا شروع شد , که پشت شیشه ی بی جان موبایل...

پارت : ۳۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط