🍷پارت69🍷
🍷پارت69🍷
"میسو"
چشماشو باز کرد و زل زد بهم خواستم نگاش نکنم اما نتونستم
تو اون چشمات چیه جونگ کوک که منو محو میکنه
خمار نگام میکرد
_بسه
+چی
_گفتم بسه
یهو بلند شد و برای اینکه بهش بزخورد نکنم رفتم عقب اما حماقت کردم
چون پام به پای میز گیر کرد نزدیک بود بیفتم که دستای کوک دورم حلقه شد و منو محکم چسبوند به خودش با برخوردم به بدن لختش یه جوری شدم خواستم به بدنش برخورد نکنم اما بدتر پریدم تو بغلش
سریع ازش جدا شدم
موهامو زدم پشت گوشم و سرمو انداختم پایین
+ب...ببخشید
ازم دور شد و رفت
از دو طرف به موهام چنگ زدم
من یه احمق واقعی ام نکنه تحریکش کردم
نه بابا اون خودش گفت براش اهمیتی ندارم اما احمق پس چرا بوسیدت
بالاخره لون یه پسره و نمیتونه خودشو کنترل کنه
از اون ضعیف تر منم که تا بدن لخشتو دیدم کنترلمو از دست دادم
حتما تحریک کننده ماساژش دادم
ای دختره خنگگگگ
اگه یه بلایی سرم بیاره من چه غلطی کنم
محکم سرمو تکون دادم اون حق نداره یه همچین کاری کنه حتی...حتی اگه زندانیش باشم
آره با اعتماد به نفس کلم و تکون دادم چشمم خورد به لباسش
این لخت کجا رفت لباسشو برداشتم
لعنتی
بوی تلخ و سرد ش رو مخم بود اما خوشم میومد ازش
رفتم سمت اتاقش تا لباسشو بزارم داخل دستمو رو دستگیره گذاشتم که صدای پا شنیدم
برگشتم با گرفته شدن مچم و کوبنده شدنش کنار سرم یکی شد
با درد به کوک نگاه کردم کی اومد
_یه چیزو تو گوشت فرو کن میسو
بهت زده نگاش کردم باز وحشی شده بود
_ اگه بخوای فرار کنی مطمئن باش اگه حتی فقط فکرش از سرت بگذره میکشمت اگه تونستی فرار کنی مطمئن باش که پیدات می کنم و بدترین بلاها رو سرت میارم خانوادتم ازت میگیرم میدونی که چه آدمی ام و هرکاری بخوام می کنم تزیین و تو گوشت فرو کن تو الان زندانی منی من و تا من نخواهم هیچ جا نمیری
تمام مدت عین احمقا زل زده بودم بهش نفس نفس میزد
یهو ولم کرد و رفت اتاق درو محکم بست
که
پریدم
دستمو گذاشتم رو قلبم یهو این رفتارش چه معنی می داد
چرا عصبانی بود
اصلا مگه من چیکار کردم
هر حرفش تو ذهنم اکو می شد میکشتم خانوادمو ازم میگیره بدترین بلاها رو سرم میاره
زندونی اونم
چرا یهو اینارو گفت
من که نخواستم فرار کنم
البته اگه بخوامم نمیتونم
نکنه منظورش وقتی که شخصیتش تغییر می کرد
بدون شک منظورش همون موقعست
ولی خوب درای خونه طوری بودند که بعد از بسته شدن اتوماتیک قفل می شدن و این نشون میده که به خودش هم اعتماد نداره به مچم نگاه کردم
قرمز بود
ته حرفاش یه چیزی مشخص بود
«حق نداری ترکم کنی»
واضح ترش کنیم
«لطفا ترکم نکن»
آره ته حرفاش مشخص بود
شاید من اولین نفریم که وارد زندگیش شدم و اون... داره بهم عادت میکنه؟
نه نه نباید این اتفاق بیفته...
😜💖💖
"میسو"
چشماشو باز کرد و زل زد بهم خواستم نگاش نکنم اما نتونستم
تو اون چشمات چیه جونگ کوک که منو محو میکنه
خمار نگام میکرد
_بسه
+چی
_گفتم بسه
یهو بلند شد و برای اینکه بهش بزخورد نکنم رفتم عقب اما حماقت کردم
چون پام به پای میز گیر کرد نزدیک بود بیفتم که دستای کوک دورم حلقه شد و منو محکم چسبوند به خودش با برخوردم به بدن لختش یه جوری شدم خواستم به بدنش برخورد نکنم اما بدتر پریدم تو بغلش
سریع ازش جدا شدم
موهامو زدم پشت گوشم و سرمو انداختم پایین
+ب...ببخشید
ازم دور شد و رفت
از دو طرف به موهام چنگ زدم
من یه احمق واقعی ام نکنه تحریکش کردم
نه بابا اون خودش گفت براش اهمیتی ندارم اما احمق پس چرا بوسیدت
بالاخره لون یه پسره و نمیتونه خودشو کنترل کنه
از اون ضعیف تر منم که تا بدن لخشتو دیدم کنترلمو از دست دادم
حتما تحریک کننده ماساژش دادم
ای دختره خنگگگگ
اگه یه بلایی سرم بیاره من چه غلطی کنم
محکم سرمو تکون دادم اون حق نداره یه همچین کاری کنه حتی...حتی اگه زندانیش باشم
آره با اعتماد به نفس کلم و تکون دادم چشمم خورد به لباسش
این لخت کجا رفت لباسشو برداشتم
لعنتی
بوی تلخ و سرد ش رو مخم بود اما خوشم میومد ازش
رفتم سمت اتاقش تا لباسشو بزارم داخل دستمو رو دستگیره گذاشتم که صدای پا شنیدم
برگشتم با گرفته شدن مچم و کوبنده شدنش کنار سرم یکی شد
با درد به کوک نگاه کردم کی اومد
_یه چیزو تو گوشت فرو کن میسو
بهت زده نگاش کردم باز وحشی شده بود
_ اگه بخوای فرار کنی مطمئن باش اگه حتی فقط فکرش از سرت بگذره میکشمت اگه تونستی فرار کنی مطمئن باش که پیدات می کنم و بدترین بلاها رو سرت میارم خانوادتم ازت میگیرم میدونی که چه آدمی ام و هرکاری بخوام می کنم تزیین و تو گوشت فرو کن تو الان زندانی منی من و تا من نخواهم هیچ جا نمیری
تمام مدت عین احمقا زل زده بودم بهش نفس نفس میزد
یهو ولم کرد و رفت اتاق درو محکم بست
که
پریدم
دستمو گذاشتم رو قلبم یهو این رفتارش چه معنی می داد
چرا عصبانی بود
اصلا مگه من چیکار کردم
هر حرفش تو ذهنم اکو می شد میکشتم خانوادمو ازم میگیره بدترین بلاها رو سرم میاره
زندونی اونم
چرا یهو اینارو گفت
من که نخواستم فرار کنم
البته اگه بخوامم نمیتونم
نکنه منظورش وقتی که شخصیتش تغییر می کرد
بدون شک منظورش همون موقعست
ولی خوب درای خونه طوری بودند که بعد از بسته شدن اتوماتیک قفل می شدن و این نشون میده که به خودش هم اعتماد نداره به مچم نگاه کردم
قرمز بود
ته حرفاش یه چیزی مشخص بود
«حق نداری ترکم کنی»
واضح ترش کنیم
«لطفا ترکم نکن»
آره ته حرفاش مشخص بود
شاید من اولین نفریم که وارد زندگیش شدم و اون... داره بهم عادت میکنه؟
نه نه نباید این اتفاق بیفته...
😜💖💖
۶۰.۵k
۰۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.