🍷پارت 67🍷
🍷پارت 67🍷
"میسو"
رفت و منو با قلب و غرور له شدم تها گذاشت
دستمو به کانتر چسبوندمو خودمو بالا کشیدم
به ظرف شکسته و برنجی که ریخته بود نگاه کردم
شروع کردم به تمیز کردنو جمع کردنشون
موقع تمیز کردن حسابس گریه کردم
و این باعث کند شدن کارم میشد
دست خودم نبود قلبم درد میکرد لبم نبض میزد و غرورم حسابی له شده بود
اونم توسط یه همچین ادمی
نه یه بار
نه دوبار
چند بار تا الان غرورمو له کرد و اشکمو در اورد
نمیدونم حسابش از دستم در رفته
اونجارو که تمیز کردم رفتم تو اتاق دیگه اشکی برای گریه کردن نداشتم
خسته بودم
کی این وضع تموم میشه
کی..
.......
"جونگ کوک"
با حس سردرد چشماشو باز کرد نور که به چشمش خورد سرش بیشتر تیر کشید
بلند شد و روی تخت نشست و شروع کرد به مالوندن سرش
صدای اه مانند از دهنش خارج کرد
کمی تار میدید روی چشماشو مالوندو اروم بازشون کرد
بهتر شده بود
یادش نمیومد چه اتفاقی افتاده
بوی الکل رو حس میکرد و فهمیده بود بازم الکل خورده اما با این حالم بازم یادش نمیومد چه اتفاقی بعد مست کردنش افتاده
به ساعت نگاه کرد
وقتی دید ساعت دهه با تعجب از رو تخت بلند شد
چطور انقدر خوابیده بود
به لباسش که کف اتاق افتاده بود نگاه کرد به سمت کمد رفت و یه لباس سفید ساده برداشت و تنش کرد
بعد اینکه سرویس بهداشتی رفت و در اتاقو باز کرد
میسو رو به شکمش خوابیده بود دستاش دوطرفش باز بودن
و موهاش رو صورتش ریخته بود
فوق العاده کیوت شده بود حق با کوک بود اون کاملا شبیه بچه ها بود
رفتش سمتش و بالا سرش ایستاد
_پاشو ببینم
میسو با حالت ترس بیدار شد و پرید موهاش پر گرفته بود و چشماش پف کرده بود
کوک محو کیوتیش و معصومیتش شده بود اما سریع به خودش اومد
_ میدونی ساعت چنده احمق
میسو انگار ترسیده بود چون سرشو اندخت پایین و رفت عقب درسته از کوک میترسید
ولی نه تا این حد!
+ببخشید
چشمای کوک تعجب کرد چرا رفتارش اینطوری شده بود
یه قدم رفت جلو که میسو بیشتر لرزید و رفت عقب تر
+کاریم نداشته باش قول میدم دیگه تکرار نکنم
کوک حسابی هنگ کرده بود و نمیدونست دلیل این همه ترس میسو چیه
_چرا ازم فرار میکنی
رگه های عصبانیت و تعجب تو صداش کاملا مشخص بود
سر میسو همچنان پایین بود
کنترلشو از دست داد و محکم چونه میسو رو گرفت و سرشو بلند کرد
از بی توجهی متنفر بود
مخصوصا بی توجهی عروسکش
میسو با ترس اول به چشماش بعد به لبش نگاه کرد و محکم چشماشو بست
چرا رفتارش اینطور بود
کوک یهو همچی یادش اومد
با شوک چونه میسو رو ول کرد که بازم میسو سرشو پایین انداخت
دست خودش نبود مست بود نمیدونست چش بود
عصبانی بود اینکه چرا مست بود چرا هوشیار نبود
به چی داشت فکر میکرد مگه فرقی میکرد
با خودش کنار نمیومد
_این مسخره بازیاتو بزار کنار باید تنبیه شی...
"میسو"
رفت و منو با قلب و غرور له شدم تها گذاشت
دستمو به کانتر چسبوندمو خودمو بالا کشیدم
به ظرف شکسته و برنجی که ریخته بود نگاه کردم
شروع کردم به تمیز کردنو جمع کردنشون
موقع تمیز کردن حسابس گریه کردم
و این باعث کند شدن کارم میشد
دست خودم نبود قلبم درد میکرد لبم نبض میزد و غرورم حسابی له شده بود
اونم توسط یه همچین ادمی
نه یه بار
نه دوبار
چند بار تا الان غرورمو له کرد و اشکمو در اورد
نمیدونم حسابش از دستم در رفته
اونجارو که تمیز کردم رفتم تو اتاق دیگه اشکی برای گریه کردن نداشتم
خسته بودم
کی این وضع تموم میشه
کی..
.......
"جونگ کوک"
با حس سردرد چشماشو باز کرد نور که به چشمش خورد سرش بیشتر تیر کشید
بلند شد و روی تخت نشست و شروع کرد به مالوندن سرش
صدای اه مانند از دهنش خارج کرد
کمی تار میدید روی چشماشو مالوندو اروم بازشون کرد
بهتر شده بود
یادش نمیومد چه اتفاقی افتاده
بوی الکل رو حس میکرد و فهمیده بود بازم الکل خورده اما با این حالم بازم یادش نمیومد چه اتفاقی بعد مست کردنش افتاده
به ساعت نگاه کرد
وقتی دید ساعت دهه با تعجب از رو تخت بلند شد
چطور انقدر خوابیده بود
به لباسش که کف اتاق افتاده بود نگاه کرد به سمت کمد رفت و یه لباس سفید ساده برداشت و تنش کرد
بعد اینکه سرویس بهداشتی رفت و در اتاقو باز کرد
میسو رو به شکمش خوابیده بود دستاش دوطرفش باز بودن
و موهاش رو صورتش ریخته بود
فوق العاده کیوت شده بود حق با کوک بود اون کاملا شبیه بچه ها بود
رفتش سمتش و بالا سرش ایستاد
_پاشو ببینم
میسو با حالت ترس بیدار شد و پرید موهاش پر گرفته بود و چشماش پف کرده بود
کوک محو کیوتیش و معصومیتش شده بود اما سریع به خودش اومد
_ میدونی ساعت چنده احمق
میسو انگار ترسیده بود چون سرشو اندخت پایین و رفت عقب درسته از کوک میترسید
ولی نه تا این حد!
+ببخشید
چشمای کوک تعجب کرد چرا رفتارش اینطوری شده بود
یه قدم رفت جلو که میسو بیشتر لرزید و رفت عقب تر
+کاریم نداشته باش قول میدم دیگه تکرار نکنم
کوک حسابی هنگ کرده بود و نمیدونست دلیل این همه ترس میسو چیه
_چرا ازم فرار میکنی
رگه های عصبانیت و تعجب تو صداش کاملا مشخص بود
سر میسو همچنان پایین بود
کنترلشو از دست داد و محکم چونه میسو رو گرفت و سرشو بلند کرد
از بی توجهی متنفر بود
مخصوصا بی توجهی عروسکش
میسو با ترس اول به چشماش بعد به لبش نگاه کرد و محکم چشماشو بست
چرا رفتارش اینطور بود
کوک یهو همچی یادش اومد
با شوک چونه میسو رو ول کرد که بازم میسو سرشو پایین انداخت
دست خودش نبود مست بود نمیدونست چش بود
عصبانی بود اینکه چرا مست بود چرا هوشیار نبود
به چی داشت فکر میکرد مگه فرقی میکرد
با خودش کنار نمیومد
_این مسخره بازیاتو بزار کنار باید تنبیه شی...
۵۶.۵k
۰۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.