criminal case part23💔💉💽✒
criminal case part23💔💉💽✒
فلش بک به شبی که ا/ت به قتل رسید شبی که هیچکس فکرشو نمی کرد تهیونگ قاتل واقعی نیست و ا/ت خودش بدون اراده ی خودش به قتل رسید
از زبان ا/ت
مثل همه ی شبا منتظر برگشتن شوهر عزیزممم (کنایه) بودم که خسته و کوفته از سر کارش برگرده
البته اگه کارش رفتن به کلاب و چشیدن مزه ی این دختر و اون دختر نیست
خیر سرم یه روزی بچشو باردار بودم ولی خداروشکر میکنم که سقط شد
وگرنه یه دختر بچه ی بدبختی بود که مامان و باباش از هم بارها طلاق گرفتن
فقط سه روز از برگشتنم به خونه میگذره که باید دوباره همه ی این بدبختی هارو به یاد بیارم
از رو تخت شکسته ی مشترکمون بلند شدم که دیشب با کلی بدبختی تونستیم تختامونو از هم جدا کنیم
رفتم سفت حموم که سرویس بهداشتی مونم بود
پشت آینه کمک های اولیه بود که از قفسه اول قرص رو برداشتم
وقتی در قرصو باز کردم همشونو ریختم تو کف دستم جمعن 20 تا بودن
برای ثانیه ای به قرصا خیره شدم بعد تو آینه چهره ی خوابالو و داغونمو و موهای شونه نشده ی شلختمو دیدم
تهیونگ: کار احمقانه ای نکن
با شنیدن این صدای آشنا برگشتم سمت جایی که ازش صدا اومد که تهیونگو دیدم که به در حمام تکیه داده بود
➕: تو اینجا چیکار میکنی؟ بهت یاد ندادن اول در بزنی بعد بیای تو
تهیونگ: من که حتی پامم تو نزاشتم پس چطوری در بزنم؟
➕: مسخرس
حداقل می تونستی صدام کنی
تهیونگ: این کارو نکن ا/ت
➕: اومدی اینجا که نصیحتم کنی؟
پس از هم راهی که اومدی برگرد برو
اصلا حوصله ی هیچ کدومتونو ندارم
تهیونگ: می خوای به جونگ کوک زنگ بزنم ببینم نظر اون چیه؟
➕: برو بگو... (برگشتم سمت آینه و به قرصایی که تو دستم پخش و پلا بودن خیره شدم) تا بیاد دیگه خیلی دیر شده
تهیونگ: ا/ت... (صدای قدماشو سمتم میشنیدم)
من... نمی خوام تو بمیری...
➕: زنده بمونم که چی بشه؟ بیشتر درد بکشم؟
تهیونگ: بخاطر من زنده بمون
➕: من دیگه علاقه ای به ادامه دادن ندارم تهیونگ
از اینجا برو بزار تو حال خودم باشم (بزار تو حال خودم باشم...)
تهیونگ: نمیرم
می خوای چیکار کنی؟ خودتو بکشی و فکرم میکنی میمیری؟
➕: تهیونگگگگگ (با داد)
دست از سرم بردار برو
حس کردم تو همین حین یدفه اومد دستشو دور گردنم حلفه کردو و سرتو تو گردنم فرو برد و از پشت محکم چسبوندن به بدن گرمش
➕: ولم کن
تهیونگ: نمی خوام
دیگه هرچی پستم زدی بسه... می خوام همین الان با هم باشیم
هی تقلا می کردم که ولم کنه اما هربار حکم تر گلومو فشار میداد طوری که چشمام از شدت خفگی سیاهی می رفتن و فشارتو تو سرم حس می کردم
تو این حین یدفه برم گردوند و گذاشتم روی روشویی و لباسامو جر داد
دست و پا میزدم تا پرتش کنم ولی خودم پرت شدم محکم خوردم به آینه طوری که به صد تیکه کوچیک و بزرگ تبدیل شد....
فلش بک به شبی که ا/ت به قتل رسید شبی که هیچکس فکرشو نمی کرد تهیونگ قاتل واقعی نیست و ا/ت خودش بدون اراده ی خودش به قتل رسید
از زبان ا/ت
مثل همه ی شبا منتظر برگشتن شوهر عزیزممم (کنایه) بودم که خسته و کوفته از سر کارش برگرده
البته اگه کارش رفتن به کلاب و چشیدن مزه ی این دختر و اون دختر نیست
خیر سرم یه روزی بچشو باردار بودم ولی خداروشکر میکنم که سقط شد
وگرنه یه دختر بچه ی بدبختی بود که مامان و باباش از هم بارها طلاق گرفتن
فقط سه روز از برگشتنم به خونه میگذره که باید دوباره همه ی این بدبختی هارو به یاد بیارم
از رو تخت شکسته ی مشترکمون بلند شدم که دیشب با کلی بدبختی تونستیم تختامونو از هم جدا کنیم
رفتم سفت حموم که سرویس بهداشتی مونم بود
پشت آینه کمک های اولیه بود که از قفسه اول قرص رو برداشتم
وقتی در قرصو باز کردم همشونو ریختم تو کف دستم جمعن 20 تا بودن
برای ثانیه ای به قرصا خیره شدم بعد تو آینه چهره ی خوابالو و داغونمو و موهای شونه نشده ی شلختمو دیدم
تهیونگ: کار احمقانه ای نکن
با شنیدن این صدای آشنا برگشتم سمت جایی که ازش صدا اومد که تهیونگو دیدم که به در حمام تکیه داده بود
➕: تو اینجا چیکار میکنی؟ بهت یاد ندادن اول در بزنی بعد بیای تو
تهیونگ: من که حتی پامم تو نزاشتم پس چطوری در بزنم؟
➕: مسخرس
حداقل می تونستی صدام کنی
تهیونگ: این کارو نکن ا/ت
➕: اومدی اینجا که نصیحتم کنی؟
پس از هم راهی که اومدی برگرد برو
اصلا حوصله ی هیچ کدومتونو ندارم
تهیونگ: می خوای به جونگ کوک زنگ بزنم ببینم نظر اون چیه؟
➕: برو بگو... (برگشتم سمت آینه و به قرصایی که تو دستم پخش و پلا بودن خیره شدم) تا بیاد دیگه خیلی دیر شده
تهیونگ: ا/ت... (صدای قدماشو سمتم میشنیدم)
من... نمی خوام تو بمیری...
➕: زنده بمونم که چی بشه؟ بیشتر درد بکشم؟
تهیونگ: بخاطر من زنده بمون
➕: من دیگه علاقه ای به ادامه دادن ندارم تهیونگ
از اینجا برو بزار تو حال خودم باشم (بزار تو حال خودم باشم...)
تهیونگ: نمیرم
می خوای چیکار کنی؟ خودتو بکشی و فکرم میکنی میمیری؟
➕: تهیونگگگگگ (با داد)
دست از سرم بردار برو
حس کردم تو همین حین یدفه اومد دستشو دور گردنم حلفه کردو و سرتو تو گردنم فرو برد و از پشت محکم چسبوندن به بدن گرمش
➕: ولم کن
تهیونگ: نمی خوام
دیگه هرچی پستم زدی بسه... می خوام همین الان با هم باشیم
هی تقلا می کردم که ولم کنه اما هربار حکم تر گلومو فشار میداد طوری که چشمام از شدت خفگی سیاهی می رفتن و فشارتو تو سرم حس می کردم
تو این حین یدفه برم گردوند و گذاشتم روی روشویی و لباسامو جر داد
دست و پا میزدم تا پرتش کنم ولی خودم پرت شدم محکم خوردم به آینه طوری که به صد تیکه کوچیک و بزرگ تبدیل شد....
۲۹.۴k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.