criminal case part24💔💉💽✒
criminal case part24💔💉💽✒
از زبان ا/ت
یکی از تیکه های شیشه که نسبتا برگ بود رو برداشتم و محکم تو مشتم گرفتمو سمت تهیونگ اونو گرفتم
به نفس نفس افتاده بودم و سرخ شده بودم
خون از تو کف دستم جاری شد و باعث شد سوزش و درد ناگهانی بهم دست بده که نتونم مدت زیادی تحملش کنم
➕: بهم نزدیک نشو تهیونگ
وگرنه مجبور میشم بکشمت
تهیونگ: واقعا؟ فکر میکنی از مردن ترسی دارم؟
من فقط تویه لعنتی رو تو تختم می خوام وقتی زیرم برام ناله میکنی می خوام اون صدایی که شبا جونگ میشنوه رو حالا من بشنوم
جونگ کوک لیاقت تورو نداشت از اولم همه چی معلوم بود
من... تنها کسیم که تو بهش تعلطق داری
یدفه دیدم دوباره بهم نزدیک شد اما اینبار سرعت عملم سریع تر بود و با تیکه شبشه ای که تو دستم بود باهاش صورتشو متلاشی کردم
که از شدت درد فقط داد می زد و لعنت هایی بود که بهم می فرستاد
دستشو جلوی زخمش گذاشت اما وقتی برداشت از چیزی که دیدم وحشت کردم و نتونستم حرکتشو از قبل پیش بینی کنم
محکم گرفتم و پرتم کرد تو اتاق که خوردم به کمد
بعد سریع بهم هجوم آورد و از پست دستامو قفل کرد و جسبوندم به کمد و پاهاشو دور پاهام قفل کرد که نتونم حرکتی کنم
صدای باز شدن زیبشو شنیدم که فهمیدم میخواد چیکار کنه کاری به هیچکس بجز جونگ کوک اجازه ندادم باهام انجام بده
پس تمام قدرتمو جمع کردم و سعی کردم از دستش فرار کنم که برم گردوند و محکم کبوندم به کمد که درش باز شد
دستامو بالای سرم سنجاق کرد و با اون یکی دستش باسنمو گرفته بود و به بدنش چسبونده بود
لبای داغی رو حس می کردم که نه از رو شهوت بلکه از زو عصبانیت می لرزید رو رو لیام حس می کردم که آروم آروم اما با خشونت به سمت گردنم و بعد به سینه هام هجوم آورد
با کلی تقلا تونستم دستمو از قفلای دستش باز کنم و یکی محکم بخابونم تو صورتش که وقتی سرشو بالا آورد فقط خشم و عصبانیت تو چهرش معلوم بود
اینبار پرتم کرد رو تخت و دستاشو دور گردنم حلقه کرد
تهیونگ: وقتی میگم می خوام اون صدارو از لبای خوش مزت بشنوم چیزی بجز اطاعت نمی خوام
بعد سریع لباشو گذاشت رو لبم
احساس خفگی داشت منو به اوج تاریکی میبرد که دستمو جلوی میز کنار تخت دراز کردم تا چراغ خوابو از روش بردارم و بکوبونمش تو سرش که بیهوش شه اما دستم نمی رسید
با کلی تقلا سعی کردم چراغ خوابو بردارم اما نشد
ولی نا امید نشدم و ادامه دادم چون دیگه داشتم خفه میشدم و تقریبا دیدن اجسام برام غیر ممکن شده بود که حس می کردم روحم ار بدنم داره خارج میشه چون احساس سرما می کردم
اما به موقع موفق شدم چراغ خوابو بردارم و بکوبونمش تو سر تهیونگ که افتاد کنارم رو تخت
از زبان ا/ت
یکی از تیکه های شیشه که نسبتا برگ بود رو برداشتم و محکم تو مشتم گرفتمو سمت تهیونگ اونو گرفتم
به نفس نفس افتاده بودم و سرخ شده بودم
خون از تو کف دستم جاری شد و باعث شد سوزش و درد ناگهانی بهم دست بده که نتونم مدت زیادی تحملش کنم
➕: بهم نزدیک نشو تهیونگ
وگرنه مجبور میشم بکشمت
تهیونگ: واقعا؟ فکر میکنی از مردن ترسی دارم؟
من فقط تویه لعنتی رو تو تختم می خوام وقتی زیرم برام ناله میکنی می خوام اون صدایی که شبا جونگ میشنوه رو حالا من بشنوم
جونگ کوک لیاقت تورو نداشت از اولم همه چی معلوم بود
من... تنها کسیم که تو بهش تعلطق داری
یدفه دیدم دوباره بهم نزدیک شد اما اینبار سرعت عملم سریع تر بود و با تیکه شبشه ای که تو دستم بود باهاش صورتشو متلاشی کردم
که از شدت درد فقط داد می زد و لعنت هایی بود که بهم می فرستاد
دستشو جلوی زخمش گذاشت اما وقتی برداشت از چیزی که دیدم وحشت کردم و نتونستم حرکتشو از قبل پیش بینی کنم
محکم گرفتم و پرتم کرد تو اتاق که خوردم به کمد
بعد سریع بهم هجوم آورد و از پست دستامو قفل کرد و جسبوندم به کمد و پاهاشو دور پاهام قفل کرد که نتونم حرکتی کنم
صدای باز شدن زیبشو شنیدم که فهمیدم میخواد چیکار کنه کاری به هیچکس بجز جونگ کوک اجازه ندادم باهام انجام بده
پس تمام قدرتمو جمع کردم و سعی کردم از دستش فرار کنم که برم گردوند و محکم کبوندم به کمد که درش باز شد
دستامو بالای سرم سنجاق کرد و با اون یکی دستش باسنمو گرفته بود و به بدنش چسبونده بود
لبای داغی رو حس می کردم که نه از رو شهوت بلکه از زو عصبانیت می لرزید رو رو لیام حس می کردم که آروم آروم اما با خشونت به سمت گردنم و بعد به سینه هام هجوم آورد
با کلی تقلا تونستم دستمو از قفلای دستش باز کنم و یکی محکم بخابونم تو صورتش که وقتی سرشو بالا آورد فقط خشم و عصبانیت تو چهرش معلوم بود
اینبار پرتم کرد رو تخت و دستاشو دور گردنم حلقه کرد
تهیونگ: وقتی میگم می خوام اون صدارو از لبای خوش مزت بشنوم چیزی بجز اطاعت نمی خوام
بعد سریع لباشو گذاشت رو لبم
احساس خفگی داشت منو به اوج تاریکی میبرد که دستمو جلوی میز کنار تخت دراز کردم تا چراغ خوابو از روش بردارم و بکوبونمش تو سرش که بیهوش شه اما دستم نمی رسید
با کلی تقلا سعی کردم چراغ خوابو بردارم اما نشد
ولی نا امید نشدم و ادامه دادم چون دیگه داشتم خفه میشدم و تقریبا دیدن اجسام برام غیر ممکن شده بود که حس می کردم روحم ار بدنم داره خارج میشه چون احساس سرما می کردم
اما به موقع موفق شدم چراغ خوابو بردارم و بکوبونمش تو سر تهیونگ که افتاد کنارم رو تخت
۲۵.۶k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.