criminal case part21💔💉💽✒
criminal case part21💔💉💽✒
یادآوری پارت قبل این بود که جونگ کوک خیلی مست بود و تصادف میکنه و به بیمارستان منتقل میشه
هنوز تو اتاق عمل و برگشتن یا رفتنش به خودش بستگی داره چون جلوی دربازه ی مرگه و اوضاش خعلی خرابه
تهیونگ به عنوان رغیب جونگ کوک بود اما با این حال براش مثل یه برادر کوچیک تر بود که وقتی بچه بودن با هم بازی می کردن
از زبان نویسنده
ساعت روی دیوار ساعت 7 رو نشون میداد
همونطور که ثانیه ها تیک کاک کنان میگذشت ضربان قلب جونگ کوک هم هربار کمتر و کمتر به سینش می کوبید طوری که بجای کوبیدن فقط تو سینش میلرزید
اما هنوز می تونست نفسای آخرشو از تو سینه هاش خالی کنه تا اینکه همه چی متوقف شد
تهیونگ می تونست برای همچین لحظه ای آرزوی مرگ کنه اما با پاهای خودش تا دم در اتاق عمل رفت
به سکوی کنار در تکیه داد و به سقف سفید بالای سرش به لامپ هایی که با اشعه ی نور زیادشون باعث شده بودن تو چشمای تهیونگ اشک جاری شه خیره شده بود
تهیونگ: من نمی خواستم این اتاق بیوفته جونگ کوک... هرگز نمی خواستمش
من... من نمی خواستم اون خودش... ات خودش... (اشکاش یه دفعه شروع میکنه به ریختن و نمی تونه کلماتو به زبون بیاره)
یک سال بعد از ماجرا
از زبان نویسنده
یک سال دیگه ام گذشت یک سال نزدیک تر به مرگ
جونگ کوک قدرت برگردوندن ات رو نداشت... حداقل قبل از اینکه برای همیشه بره و ترکش کنه
اما خودش... حتی نتونست از خودش مراقبت کنه
تهیونگ می تونست فرار کنه و به زندگی نفرت انگیزش ادامه بده اما موند تا جون از دست رفته ی کسیو برگردونه اونم با فدا کردن خودش
تهیونگ شخصیت بد داستان بود که آخر داستانشو به خوبی جم و جور کرد و رفت و با یه عالمه گله و شکایت خودش رو خلاص کرد و به خاک سپرد
یادآوری پارت قبل این بود که جونگ کوک خیلی مست بود و تصادف میکنه و به بیمارستان منتقل میشه
هنوز تو اتاق عمل و برگشتن یا رفتنش به خودش بستگی داره چون جلوی دربازه ی مرگه و اوضاش خعلی خرابه
تهیونگ به عنوان رغیب جونگ کوک بود اما با این حال براش مثل یه برادر کوچیک تر بود که وقتی بچه بودن با هم بازی می کردن
از زبان نویسنده
ساعت روی دیوار ساعت 7 رو نشون میداد
همونطور که ثانیه ها تیک کاک کنان میگذشت ضربان قلب جونگ کوک هم هربار کمتر و کمتر به سینش می کوبید طوری که بجای کوبیدن فقط تو سینش میلرزید
اما هنوز می تونست نفسای آخرشو از تو سینه هاش خالی کنه تا اینکه همه چی متوقف شد
تهیونگ می تونست برای همچین لحظه ای آرزوی مرگ کنه اما با پاهای خودش تا دم در اتاق عمل رفت
به سکوی کنار در تکیه داد و به سقف سفید بالای سرش به لامپ هایی که با اشعه ی نور زیادشون باعث شده بودن تو چشمای تهیونگ اشک جاری شه خیره شده بود
تهیونگ: من نمی خواستم این اتاق بیوفته جونگ کوک... هرگز نمی خواستمش
من... من نمی خواستم اون خودش... ات خودش... (اشکاش یه دفعه شروع میکنه به ریختن و نمی تونه کلماتو به زبون بیاره)
یک سال بعد از ماجرا
از زبان نویسنده
یک سال دیگه ام گذشت یک سال نزدیک تر به مرگ
جونگ کوک قدرت برگردوندن ات رو نداشت... حداقل قبل از اینکه برای همیشه بره و ترکش کنه
اما خودش... حتی نتونست از خودش مراقبت کنه
تهیونگ می تونست فرار کنه و به زندگی نفرت انگیزش ادامه بده اما موند تا جون از دست رفته ی کسیو برگردونه اونم با فدا کردن خودش
تهیونگ شخصیت بد داستان بود که آخر داستانشو به خوبی جم و جور کرد و رفت و با یه عالمه گله و شکایت خودش رو خلاص کرد و به خاک سپرد
۲۶.۷k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.