Pt

𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁹⁸"


هیچی نگفتم و ل//بمو به دندون گرفتم...
این پسر میخواست قلبم رو از س//ینه ام در بیاره! و موفق هم بود...
جوری با کلمات با قلبم بازی می‌کرد که از شدت تپیدنش انگار در..دم میگرفت.

چند ثانیه توی فکر بودم که یهو به این فکر کردم که من و جونگ‌کوک شاید هرگز نتونیم باهم باشیم... چون... فکر نکنم خانواده ام اجازه بدن ما مردی ازدواج کنم که ازم ده سال بزرگتره... اما خب...
من تا اینجا که فکر میکنم... عاشقش شدم... انگاری...

تمام چیزهایی که از عشق نمیدونستم و میدونستم در من بیدار شده.
کوک: +اونجا ا..کل و و..سکی نمیخوری!! از الان بهت هشدار بدم!!
نگاه چپکی و دلخوری بهش انداختم: هی هی...

چرا همش دستور میدی؟... بعدشم... تو نمیتونی در همه مسائل من دخالت کنی من اگه بخوام... می‌خور...
یه نگاه جدی بهم کرد که لال شدم: اوهوم باشه.
پسره زورگو...!!.. اوفففف!!...

تا مهمونی دستش رو اصلا برنداشت... اما کل حواسم چهار چشمی به سالنی بود که نزدیکش می‌شدیم...
آرا: _اوففف چه بزرگه!... واییی...
خندید و از ماشین پیاده شد... ماشین رو دور زد و در رو برام باز کرد.

و دستش رو آورد جلو... دستمو رو توی دستاش گرفت و پیاده شدم...
هرکسی که داشت وارد می‌شد چندین ماشین همراهش بود...
لباس ها همه مجلل بودن و همه رسمی رفتار میکردن... اطراف همه بادیگارد بود.

یه بادیگارد جلو اومد و دوتا جعبه قشنگ چوبی دست جونگ‌کوک داد و وقتی بازش کرد... وای! دوتا ماسک مشکی که طلاکاری شده بود...
با چشمای گرد به ماسک ها نگاه میکردم.
کوک: +چیشد؟ دوسش داری؟...
دیدگاه ها (۶)

𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁹⁹"لبخند عمیقی زدم و دستی روی ماسکی که ظاهرا...

𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt¹⁰⁰"ترسیده گفتم: _ممم... ببخشید... خب... بای...

𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁹⁷"کوک: +هومم! تو مثل یک جوجه کوچولو رفتار م...

𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁹⁶"چند ثانیه حرف هاشو بررسی کردم و بعد رو به...

black flower(p,335)

رمان عشق و نفرت پارت ۱۲خلاصه رفتیم خونه ی مامان جونگ کوک سان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط