𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt¹⁰⁰"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt¹⁰⁰"
ترسیده گفتم: _ممم... ببخشید... خب... باید...
یهویی مچ دستم رو محکم گرفت و کشید دنبال خودش که شروع کردم تقلا کردن: هی هی... جونگ کوک؟ کجا میبریم؟ باتوام؟...
چشماش کاسه خون شده بود!
از بین جمعیت توی سرعت نور منو به اتاق هایی رسوند و وارد شد و در رو قفل کرد که زدم زیر گریه: هق...تروخدا... غلط کردم...
بی تفاوت کتش رو با خشونت در آورد و روی زمین انداخت، دکمه هاشو باز کرد که با اشک گفتم:
آرا: _چ...چیکار میخوای بکنی؟... هق... با توامم
وقتی سمتم قدم برداشت و نگاهش و خشمش رو دیدم ترسیده عقب رفتم که محکم خوردم به دیوار، قلبم تند تند میکوبید.
نکنه بلایی سرم بیاره؟! هومم؟!
ت//نش رو به ت//نم مماس کرد و خ...//شن با صدایی که دورگه و ترسناک شده بود گفت: +دوست داری همین لبا////س رو توی ت//..نت پا//**ره کنم؟ هوممم؟ بفهمی دنیا دست کیه؟ بفهمی عاقبت لجبازی چی میشه؟
سرمو با ترس و گریه به دو طرف تکون دادم...
چونه ام اسیر انگشت های گرمش شد و گفت: +دفعه بعد آرا... دفعه بعد نمیزارم دفعه بعدی در کار باشه... فرصت فکر کردن نشون نمیدم! میدونی؟ خیلی خوش شانسی بچه...
+چون من به کسی فرصت دوباره نمیدم و بنگگگ... آتش!! تموم شد!!
از ترس پاهام سست شده بود... قدمی عقب رفت و نفهمیدم چطور لباس هاش رو پوشید اما در عرض یک ربع یک نفر در رو زد...
جونگ کوک پاکتی رو ای دستش گرفت و سرد نگاه من کرد: یالا! لباست رو عوض کن!
تند تند مظلوم سر تکون دادم و پاکت رو گرفتم.
یک لباس مشکی براق بلند که آستین های طوری داشت...
ترسیده گفتم: _ممم... ببخشید... خب... باید...
یهویی مچ دستم رو محکم گرفت و کشید دنبال خودش که شروع کردم تقلا کردن: هی هی... جونگ کوک؟ کجا میبریم؟ باتوام؟...
چشماش کاسه خون شده بود!
از بین جمعیت توی سرعت نور منو به اتاق هایی رسوند و وارد شد و در رو قفل کرد که زدم زیر گریه: هق...تروخدا... غلط کردم...
بی تفاوت کتش رو با خشونت در آورد و روی زمین انداخت، دکمه هاشو باز کرد که با اشک گفتم:
آرا: _چ...چیکار میخوای بکنی؟... هق... با توامم
وقتی سمتم قدم برداشت و نگاهش و خشمش رو دیدم ترسیده عقب رفتم که محکم خوردم به دیوار، قلبم تند تند میکوبید.
نکنه بلایی سرم بیاره؟! هومم؟!
ت//نش رو به ت//نم مماس کرد و خ...//شن با صدایی که دورگه و ترسناک شده بود گفت: +دوست داری همین لبا////س رو توی ت//..نت پا//**ره کنم؟ هوممم؟ بفهمی دنیا دست کیه؟ بفهمی عاقبت لجبازی چی میشه؟
سرمو با ترس و گریه به دو طرف تکون دادم...
چونه ام اسیر انگشت های گرمش شد و گفت: +دفعه بعد آرا... دفعه بعد نمیزارم دفعه بعدی در کار باشه... فرصت فکر کردن نشون نمیدم! میدونی؟ خیلی خوش شانسی بچه...
+چون من به کسی فرصت دوباره نمیدم و بنگگگ... آتش!! تموم شد!!
از ترس پاهام سست شده بود... قدمی عقب رفت و نفهمیدم چطور لباس هاش رو پوشید اما در عرض یک ربع یک نفر در رو زد...
جونگ کوک پاکتی رو ای دستش گرفت و سرد نگاه من کرد: یالا! لباست رو عوض کن!
تند تند مظلوم سر تکون دادم و پاکت رو گرفتم.
یک لباس مشکی براق بلند که آستین های طوری داشت...
۵.۱k
۰۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.