𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁹⁶"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁹⁶"
چند ثانیه حرف هاشو بررسی کردم و بعد رو بهش سر تکون دادم و گفتم: _باشه!
دیگه حرفی نزد که سرم رو به شیشه ماشین تکیه دادم و به بیرون خیره شدم...
تصمیم گرفتم به نگاه های مردم توجه نکنم.
شیشه ها کاملا دودی بود و میدونستم حتی سایه من رو هم نمیتونن ببینن...
اما شاید اگه خودم هم بودم و یک ماشین مشکی میدیدم که اینقدر ضایع چندتا ماشین منظم دنبالش میرن تعجب میکردم.
به نوشته های کره ای روی مغازه ها و خیابون ها دقت میکردم و لبخند میزدم...
حس خوبی داشت بعد از سال ها داخل لندن زندگی کردن حالا میتونستم توی سئول تابلو ها با زبون خودم رو ببینم.
حواسم پی خودم بودم که یا نشستن دستی روی را..نم کمی لرزیدم و جوری برگشتم سمت جونگکوک که صدای خورد شدن استخون گردنم رو شنیدم!
از روی پالتو لمسم کرده بود اما...
من اصلا به لمس شدن توسط یک مرد عادت نداشتم و مطمئن نیستم بتونم عادت کنم...
اما اون بی خیال به رو به رو خیره بود، انگار سنگینی نگاهم رو حس کرد که برگشت و سوالی نگاهم کرد.
کوک: +چیزی شده؟!
آرا: _م..میشه لطفا... دستت رو... برداری؟ من اینجوری خیلی معذبم!
کوک پوزخندی زد و دستش رو روی رو..نم کمی جا به جا کرد و پچ زد:
کوک: +چرا اونوقت باید قبول کنم دستم رو بردارم؟ نکنه به این دست ها اعتماد نداری؟
از این همه بی پروا بودنش چشمام گرد شد و سریع دستش رو گرفتم و از روی پام برداشتم و نگاهمو ازش گرفتم.
چند ثانیه حرف هاشو بررسی کردم و بعد رو بهش سر تکون دادم و گفتم: _باشه!
دیگه حرفی نزد که سرم رو به شیشه ماشین تکیه دادم و به بیرون خیره شدم...
تصمیم گرفتم به نگاه های مردم توجه نکنم.
شیشه ها کاملا دودی بود و میدونستم حتی سایه من رو هم نمیتونن ببینن...
اما شاید اگه خودم هم بودم و یک ماشین مشکی میدیدم که اینقدر ضایع چندتا ماشین منظم دنبالش میرن تعجب میکردم.
به نوشته های کره ای روی مغازه ها و خیابون ها دقت میکردم و لبخند میزدم...
حس خوبی داشت بعد از سال ها داخل لندن زندگی کردن حالا میتونستم توی سئول تابلو ها با زبون خودم رو ببینم.
حواسم پی خودم بودم که یا نشستن دستی روی را..نم کمی لرزیدم و جوری برگشتم سمت جونگکوک که صدای خورد شدن استخون گردنم رو شنیدم!
از روی پالتو لمسم کرده بود اما...
من اصلا به لمس شدن توسط یک مرد عادت نداشتم و مطمئن نیستم بتونم عادت کنم...
اما اون بی خیال به رو به رو خیره بود، انگار سنگینی نگاهم رو حس کرد که برگشت و سوالی نگاهم کرد.
کوک: +چیزی شده؟!
آرا: _م..میشه لطفا... دستت رو... برداری؟ من اینجوری خیلی معذبم!
کوک پوزخندی زد و دستش رو روی رو..نم کمی جا به جا کرد و پچ زد:
کوک: +چرا اونوقت باید قبول کنم دستم رو بردارم؟ نکنه به این دست ها اعتماد نداری؟
از این همه بی پروا بودنش چشمام گرد شد و سریع دستش رو گرفتم و از روی پام برداشتم و نگاهمو ازش گرفتم.
۴.۱k
۰۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.