پارت

#پارت_۴۷
این کع دیگه اصن پیداش نبود...اصن ایران نبود...یعنی به ارتین بگم؟...ولش کن بابا...مشغول تمرین بودم که ارتین اومد
_خسته نباشی؛

سعی کردم فکر دلینارو از سرم بندازم بیرون

+نیستم

_چرا بی حوصله ای؟

+نه هیچی نیس...این نُته خستم کرده

_بیا کمکت کنم

گیتارو ازم گرفت و داشت برام توضیح میداد...درحالی که من همشو بلد بودم...ساعتو نگاه کرذم ۷ بود...

+آرتین؟

_جانم!

+منو میبری خونه؟

_خسته شدی؟

+خیلی

_باشه...پاشو بریم

از استدیو زدیم بیرون....تو راه کلی با آرتین حرف زدم که دلینا رو از سرم بندازم بیرون...رسیدم خونه...میخپاستم از ماشین پیاده شدم

_آنا چیزی شدع؟
+ته اذتین چرا فکر میکنی باید چیزی شده باشه..فقط خسته ام همین

صورتشو آورد جلو و گونمو بوسید...

_فدا خستگیهات...عشق منی...اگه خیلی خسته ای فردا نیا

+نه فردا حتما باید بریم پیش یاشار

_پس برو همین الان بگیر بخواب...نبینم آنلاینی

+نه نمیبینی خدافظ

_خدافظ...مواظب خودت باش

رفتم خونه تا ساعت ۳ بیدار بودم...نکنه دلینا بیاد و روزای خوشمونو این خوشبختی منو خراب کنه؟...با کلی کلنجار خپابم برد...صبخ بیدار شدم ساعت و نگاه کردم‌...۱۱ بود...رقتم حموم به گردنم نگاه اندختم خدارو شکرخوب شده بود...باید گردنبندمو از آرتین بگیرم...سریع حاظر شدم...رفتم بیرون دیذم ماشین ارتین جلو دره....با خوشحالی رفتم سمت ماشینو سوار شدم...

+سلام همسرم....چطوری؟

خیلی سرد و بی حوصله جواب داد:سلام...مرسی

دلم هوری ریخت‌..‌..ناخودآگاه فکرم رفت سمت دلینا....دستمو گذاشتم رو بازوش

+آرتین

دستمو از رو دستش کنار زد و راه افتاد....یخورده رانندگی کرد و زد کنار...یهو فریاذش رفت بالا...عربده میزد

_واسه چی،گوشی منو جواب دادی ها؟؟؟...کِی بهت اجازه داده بودن

گوشهٔ ماشین جمع شده بودم

+م...من....
_خفه شو....حرف نزن....فقط خفه شو....واسه چی به دلینا گفتی زن منی؟

+مگه نیستم

_نه

نه اش انقد محکم بود که ی لحظه باور کردم من زن ارتین نیسم.....با بهت داشتم نگاش میکردم...

+آرتین میفهمی چی داری میگی؟

از ماشین پیادع شدو درو محکم بست...حتما الان حالش خوب نیس وگرنه بعیده ازش این حرفا..به صندوق ماشین تکیه زده بود...از ماشین پیاده شدم..رفتم پیشش

+آرتین.....دستمو گذاشتم رو شونش‌...اگه حالت خوب نیس میخوای زنگ بزنم به یاشار بگم نمیریم؟
....جوابمو نداد و رفت سمت شاگرد نشست پشت فرمون نشستم

+سلام یاشار خوبی؟....

_سلام مرسی خوبم....تو خوبی...پس کی میاین؟

+یاشار ما امروز نمیتونیم بیایم ارتین حالش خوب نیس

_اخه مارمون عقب میمونه ها

+جبران میکنیم ببخشید خدافظ
_خدافظ

ماشینو روشن کردم و رفتم سمت بام تهران...ماشینو نگه داشتم...ارتین زچدتر از من پیده شد....سریع قدمامو تند کردم که بهش،برسم....واقعا حالش خوب نبود...بازوشو گرفتم ولی دیگ مخالفتی نکرد...باهم قدم میزدیم رسیدیم بالا

+آرتین

سرشو به معنی بله تکون داد

+خوبی؟

+میری اونور.میخوام تنها باشم

+باشع

بازوشو ول کردم و رفتم اونور نشستم...از دور داشتم نگاش میکردم...آرنجش رو پاهاش بود و سرشو ب دستاش تکیه داده بود...یک ربع گذشت...هنوز داشتم نگاش میکردم که سرشو بلند کرد و نگام کرد...چند لحظه خیره بهم بود و بعد اشاره کرد که بیا...پاشدمو خیلی اروم رفتم سمتش‌‌‌....نشستم جلو پاش...دستمو کشیدم رو صورتش...داشت تو چشمام نگاه میکرد...نمیدونم تو چشماش چی بود

+خوبی؟؟

_با تو اره

کنارش نشستم دستشو انداخت دور شونه عام و سرمو گذاشت رو سینش

_آنا

+هوم؟

ببخشید سرت داد زدم...حالم اصلا خوب نیش

+اشکال ندارع ...خودم فهمیدم حالت خوب نیس

_بخشیدی؟

+آره

دیگه چیزی نگفت...جفتمون ساکت بودیم...یه نفس عمیق کشیدم

_فدای نفسات

+بریم استدیو؟

_بریم

+اگه حالت خوب نیس نریم

_نه بریم

+خب اگه میخوای نریما

_خب خودت اول میگی بریم

+بریم؟

_بریم

قدم زنان تا ماشین رفتیم...آرتین بدون هیچ حرفی رفت سمت شاگرد نشست..منم پشا فرمون...ا جدایی میثم ابراهیمی پخش میشد..ترسیدم چ اهنگو عوض کردم..

(نظر😉 😉 ✌ ✌ )
دیدگاه ها (۱۳)

#پارت_۴۸۲ هفته گذشت...آرتین نسبت بهم سرد تر شده بود...ازشم م...

#پارت_۴۹سریع رفتم پایین و سوار ماشین سینا شدم..حسابی خوشگل ش...

#پارت_۴۶بالاخره مراسم خواستگاری تانیا و برسام تموم شد و. برا...

#پارت_۴۵_من ۸ سالم بوده تو به دنیا اومدی+خب_خب+الان میخوای ب...

رمان بغلی من پارت ۵۰دیانا :خوشگله ارسلان: آره بریم تو ماشین ...

فرار من

رمان بغلی من پارت ۲۸دیانا: گوشیم زنگ خورد یاشار بود جواب داد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط