پارت ۴۵
#پارت_۴۵
_من ۸ سالم بوده تو به دنیا اومدی
+خب
_خب
+الان میخوای بگی من پیر شدم واسه شبطونی و فلان و بیسار...پاشو جمع کن خودتو با من میگردی باید ۱۸ سالت باشه
_عه نمیشه که
+چرا..خیلیم میشه
_باشه بابا من تسلیم خوبه؟
+عالیه
ضبطو روش کردم و آهنگ(ماله منه_صالح رضایی) رو گذاشتم و صداشم تا ته زیاد کردم...رسیدیم استدیو...وای دوروزه نیومدم اینجا چقد دلم تنگ شده...همه بچه های استدیو بودن...بعد حال و احوال رفتیم سرکارمون...خوشم میومد تو کار آرتین اصن با کسی شوخی نداشت...حتی من کارو خراب میکردم میشد آرتیت همون موقع ها...خیلی جدی میشد و داد میزد...۴ ساعتی کار کردیم...ارتین اشاره کرد برم پیشش
+خسته نباشی
با حرص گفتم:_همچنین
خندید+چرا اینجوری میگی همچنین
حالت گریه گرفتم_تو چرا همش سر من داد میزنی...من از داد بدم میاد
+ببخشید خب غلط کردم...گریه نکنیا...قهرم نکن
_باظه ولی هیچوقت سر من داد نزن ..باشه؟
+باشه عزیزم...آنا؟
_جونم
+دنبال یه مدیر برنامه میگردم واسه خودم...کسیو سراغ داری؟
_آره
+کی؟
_زنت
+زنم؟
_اره زنت..
یخورده فکر کرد+تو؟
_وا مگه چنتا زن داری؟آرتین تو چشای من نگاه کن
زد زیر خنده+عه یه لحظه گیج شدم خب...تو میخوای مدیر برنامم بشی؟
با ذوق گفتم:آره ...همیشه ارزوم بود مدیر برنامه یکی بشم...خیلی کلاس داره لگرفت ...میشه؟
یخورده نگاش کردمو نگام کرد
+مگه میشع به تو نه گفت؟
_واااااای آخجون
+کارت خیلی سنگینه ها
_خب بابا
+واااای چقد مدیر برنامه بودن کلاس داره
خندید+از دست تو بدو بریم گیتارتو بردار دوباره تمرین کنیم...یچه ها بیاین
عرفان و آرتین سخت مشغول تنظیم و میکس بودن...برسام اومد سمت من
+آنا میشه یه خواهشی ازت بکنم؟
_چیشده؟
+میشه با ارتین راجع به تانیا حرف بزنی؟؟؟...خودش به مراد دلش رسیده مارو گذاشته
خندیدم_باشه چشم
آآرتین اومد
+ چی داری به زن من میگی؟
برسام خیلی باحال خودشو جمع و جور کرد+هیچی داشتیم درباره همین موزیکجدید حرف میزدیم
آرتین به من نگاه کرد+آره؟
+نه
+خب اقا برسام دروغگو هم که هستی
_ارتین؟
+جونم؟
برسام میخواد بیاد خواستگاری تانیا به من گفت که بهت بگم
برسامگفت:آنا نگفتم همین الان بگو که...الان میزنه جلو همه دکورمو میاره پایین
آرتین گفت:نترس دیگه ازاون برادرزنام نیستم که
آخی پس آرتین راضیه
برسام یخورده هنگ بود:چی گفتی الان؟
+گفتم ازون برادر زنا نیستم
_ای قربونت برم من داداش..یعنی راضی ای
+مگه اولش ناراضی بودم
_بابا با اون کارایی که تو کردی...
+خب از پنهون کاری بدم میاد...از همون اول مثه بچه ادم میومدی میگفتی تا من اونجوری نکنم که ندارم حتی همدیگرو ببینین
_خب حالا کی بیایم خواستگاری؟
+پس فردا
_باشه پس منتظرمون باش
+در ضمن بلافاصله بعد از خواستگاری عقده ها صیغه و نامزدی نداریم
_چشم
برسام پاشد و رفت...رو به آذتین گفتم
+اونوخ شما چرا الان صیغه ای؟
_خیلی ازتون معذرت میخوام...ولی پدر زنم اینجوری خواستن خیلی ببخشید
آروم زدم تو سرش
+خب حالا پاشو بریم که دارم میمیرم از خستگی...حالم داره از خودک بهم میخوره...دلم میخواد همین الان همه لباسامو از تنم در بیارم
آذتبن ساختگی لبشو گاز گرفت:جبو من؟
+پاشو جمع کن خودتو
_من جمعم بخدا
میدونستم داره تذیتم میکنه
+آذتین
_ها؟خو من جمعم دیگه
+پاشو بریم
بریم
منو رسوند خونه و گفت که فردا نرم استدیو بمونم خونه استراحت کتم و پس فردا که خواستگاری تانیاس برم خونشون
(نظررررر)
_من ۸ سالم بوده تو به دنیا اومدی
+خب
_خب
+الان میخوای بگی من پیر شدم واسه شبطونی و فلان و بیسار...پاشو جمع کن خودتو با من میگردی باید ۱۸ سالت باشه
_عه نمیشه که
+چرا..خیلیم میشه
_باشه بابا من تسلیم خوبه؟
+عالیه
ضبطو روش کردم و آهنگ(ماله منه_صالح رضایی) رو گذاشتم و صداشم تا ته زیاد کردم...رسیدیم استدیو...وای دوروزه نیومدم اینجا چقد دلم تنگ شده...همه بچه های استدیو بودن...بعد حال و احوال رفتیم سرکارمون...خوشم میومد تو کار آرتین اصن با کسی شوخی نداشت...حتی من کارو خراب میکردم میشد آرتیت همون موقع ها...خیلی جدی میشد و داد میزد...۴ ساعتی کار کردیم...ارتین اشاره کرد برم پیشش
+خسته نباشی
با حرص گفتم:_همچنین
خندید+چرا اینجوری میگی همچنین
حالت گریه گرفتم_تو چرا همش سر من داد میزنی...من از داد بدم میاد
+ببخشید خب غلط کردم...گریه نکنیا...قهرم نکن
_باظه ولی هیچوقت سر من داد نزن ..باشه؟
+باشه عزیزم...آنا؟
_جونم
+دنبال یه مدیر برنامه میگردم واسه خودم...کسیو سراغ داری؟
_آره
+کی؟
_زنت
+زنم؟
_اره زنت..
یخورده فکر کرد+تو؟
_وا مگه چنتا زن داری؟آرتین تو چشای من نگاه کن
زد زیر خنده+عه یه لحظه گیج شدم خب...تو میخوای مدیر برنامم بشی؟
با ذوق گفتم:آره ...همیشه ارزوم بود مدیر برنامه یکی بشم...خیلی کلاس داره لگرفت ...میشه؟
یخورده نگاش کردمو نگام کرد
+مگه میشع به تو نه گفت؟
_واااااای آخجون
+کارت خیلی سنگینه ها
_خب بابا
+واااای چقد مدیر برنامه بودن کلاس داره
خندید+از دست تو بدو بریم گیتارتو بردار دوباره تمرین کنیم...یچه ها بیاین
عرفان و آرتین سخت مشغول تنظیم و میکس بودن...برسام اومد سمت من
+آنا میشه یه خواهشی ازت بکنم؟
_چیشده؟
+میشه با ارتین راجع به تانیا حرف بزنی؟؟؟...خودش به مراد دلش رسیده مارو گذاشته
خندیدم_باشه چشم
آآرتین اومد
+ چی داری به زن من میگی؟
برسام خیلی باحال خودشو جمع و جور کرد+هیچی داشتیم درباره همین موزیکجدید حرف میزدیم
آرتین به من نگاه کرد+آره؟
+نه
+خب اقا برسام دروغگو هم که هستی
_ارتین؟
+جونم؟
برسام میخواد بیاد خواستگاری تانیا به من گفت که بهت بگم
برسامگفت:آنا نگفتم همین الان بگو که...الان میزنه جلو همه دکورمو میاره پایین
آرتین گفت:نترس دیگه ازاون برادرزنام نیستم که
آخی پس آرتین راضیه
برسام یخورده هنگ بود:چی گفتی الان؟
+گفتم ازون برادر زنا نیستم
_ای قربونت برم من داداش..یعنی راضی ای
+مگه اولش ناراضی بودم
_بابا با اون کارایی که تو کردی...
+خب از پنهون کاری بدم میاد...از همون اول مثه بچه ادم میومدی میگفتی تا من اونجوری نکنم که ندارم حتی همدیگرو ببینین
_خب حالا کی بیایم خواستگاری؟
+پس فردا
_باشه پس منتظرمون باش
+در ضمن بلافاصله بعد از خواستگاری عقده ها صیغه و نامزدی نداریم
_چشم
برسام پاشد و رفت...رو به آذتین گفتم
+اونوخ شما چرا الان صیغه ای؟
_خیلی ازتون معذرت میخوام...ولی پدر زنم اینجوری خواستن خیلی ببخشید
آروم زدم تو سرش
+خب حالا پاشو بریم که دارم میمیرم از خستگی...حالم داره از خودک بهم میخوره...دلم میخواد همین الان همه لباسامو از تنم در بیارم
آذتبن ساختگی لبشو گاز گرفت:جبو من؟
+پاشو جمع کن خودتو
_من جمعم بخدا
میدونستم داره تذیتم میکنه
+آذتین
_ها؟خو من جمعم دیگه
+پاشو بریم
بریم
منو رسوند خونه و گفت که فردا نرم استدیو بمونم خونه استراحت کتم و پس فردا که خواستگاری تانیاس برم خونشون
(نظررررر)
۳.۶k
۰۵ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.