پارت ۴۹
#پارت_۴۹
سریع رفتم پایین و سوار ماشین سینا شدم..حسابی خوشگل شده بود....
+دل کیو میخوای ببری آقا سینا!
_به من میادآخه از کسی دلبری کنم؟
+نه خدایی
سینا حرکت کرد...رسیدیم بالخره خیلی شلوغ بود...چه تولدی گرفته رفیق این واسه شوهر ما...با کلی شوق و ذوق رفتم تو...آرتین وایساده بود و با یه اقای مسنی حرف میزد....چنتا دختر پسرم وسط بودن..ارتین منو دید...با ذوق واسش دست تکون دادم...که سرشو تکون داد...یه لبخند خشک و خالی هم نزد...دنبال سینا گشتم....دیدم چنتا دخترگیرش آوردن و دارن باهاش عکس میندازن...تانیا و برسامم که پیش هم بودن...من تک و تنها وایساده بودم...همه نیدوننمن نامزد ارتینم این چرا اینجوری میکنع....همینجوری تنها ول میچرخیدم...چنتا پسرم اومدن درخواست رقص دادن ولی اصلا حوصله نداشتم...بالاخرع سینااز دست دخترا فرار کرد و اومد پیشم
_عه...آنا تو چرا تنهایی؟...پس آرتین کو؟
با بغض ضایعم گفتم:نمیدونم...از همون اولی که اومدیم یبارم نیومد پیشم
_بذار برم...
مچشو گرفتم
+نمیخوادسینا
یاشار از در اومد تو....مارو که دید سریع اومد این سمتی
+سلام چطوری؟
_سلام مرسی..
با سینا هم سلام احوالپرسی کرد...
+توچرا اینجایی؟...دختر تولد شوهرته ها
_شوهرم باید به من محل بده که برم پیشش....منه احمقو بگو گفتم چقد امشب بهم خوش میگذره...
به سینا نگاه کرد
+چرا؟چیشده؟
_نمیدونم میگه ارتین ازموقعی که اومدم یبارم سمتم نیومده
یاشار گفت:
+فدا سرت...بیا بریم برقصیم..ازین حال و هوا در بیای..
_یاشار فدا سرم؟؟...شوهرمه دوست پسرم که نیس بگم اشکال ندارع...همه میدونن من و آرتین نامزدیم...تا الان به زور نگاهاشونو تحمل کردم
عرفان اومد سمتمون
_چیشدع
یاشار جوابشو با گفتن هیچیداد...بعدم رو به من گفت
+بیا بریم آنا
_نمیام یاشار
+خب باشه...بشین همین جا با ما بگو بخند کن
_نمیتونم
+عه انا....بالاخره باید یه جوری خودتو بی تفاوت نشون بدی یا نه..بشین
نشستیم...من وعرفان و یاشار و سینا...به عرفان گفتم آلما کو...که گفت داره با تانیا میرقصه...یاشار یخورده این و اونو مسخره کرد و شادمون کرد...ولی م همهٔ فکرم پیش رفتار آرتین بود...لامصب انقدم امشب خوشگل شده بود...یه کت اسپرت مشکی با شلوار لی مشکی جذب و یه پرهن سفید....سرم پایین بود...یاشار صدام کرد...سرمو گرفتم بالا که ببینم یاشار چی میگع...دیدم آرتی به یه ستون تکیه دادهدستاش تو جیب شلوارشه و داره ممنو نگاهمیکنه...
+جانم یاشار؟
_هیچی خواستم همینو که الانخودت دیدی بهت بگم
یه پوزخند زدم...شام سلف سرویس بود..چه شامی!..ولی اصلا نتونستم بخورم.شام جمع شد و نوبت کیک و کادوبود...یه کیک ۳ طبقه بزرگ رو میز بود و یه عامله کادو دچور و بر کیک بود
من کادومو نذاشته بودم میخواستم خودم گردنبندو بندازم گردن آرتین.. ولی مگه با این رفتار آرتین میشد...هممون یع جا نشستع بودیم...من،یاشار،سینا،عزفان،الما،برسام......هممون یه جا بودیم...بچه ها داشتن باهم حرف میزدن...که یهو کل اون سالن ساکت شدن و فقط صدای پاشنه کفشی که از پله ها داشت میومد پایین...سکوت سالنُ شکستع بود...در کمال ناباوری منو بقیه،آرتین رفت سمتش دستشو گرفت و به سمت پیست رقص راهنماییش کرد...با ناباوری و بهت به روبروم خیره بودم...ولی بقیع داشتن دست و سوت وجیغ میزدن...اون دختر کسی نبود جز دلینا...بلند شدم وایسادم...یاشارم بلند شد و دستای یاشارو گرفتم که از لرزشش کم شه...
یه آهنگ ملایم پخش شد و آرتین و دلینا با هم میرقصیدن...خیلی قشنگ...خیلی خیلی قشنگ...به دستای آرتین دور کمر دلینا نگاه کردم...دست یاشارو فشار دادم...نمیخواستم برم...میخواستم ببینم بقیش چی میشه...اشکام دیدمو تار کرده بود...آهنگ تموم شد و همه براشون دست زدن...آرتین یخورده تو صورت دلینا نگاه کرد و بعدم بوسیدش...بغضم با صدای باندی ترکید..علاوه بر یاشار و بقیه که دورمون بودن....آرتین برگشت نگام کرد...دستم رو دهنم بود..تو چشای ارتین غم بود و نگرانی...ولی نگاهشو ازم گرفت و با دلینا به سمت کیک رفتن...میکروفونو گرفت...همچنان دست یاشار تو دستم بود و بچه ها داشتن با نگرانی نگام میکردن...احساس کردم یکی داره با پوزخند نگام میکنه..سر بزگردوندم و اونو دیدم...پوزخندش سوزوند منو ...ادامه دارد....
سریع رفتم پایین و سوار ماشین سینا شدم..حسابی خوشگل شده بود....
+دل کیو میخوای ببری آقا سینا!
_به من میادآخه از کسی دلبری کنم؟
+نه خدایی
سینا حرکت کرد...رسیدیم بالخره خیلی شلوغ بود...چه تولدی گرفته رفیق این واسه شوهر ما...با کلی شوق و ذوق رفتم تو...آرتین وایساده بود و با یه اقای مسنی حرف میزد....چنتا دختر پسرم وسط بودن..ارتین منو دید...با ذوق واسش دست تکون دادم...که سرشو تکون داد...یه لبخند خشک و خالی هم نزد...دنبال سینا گشتم....دیدم چنتا دخترگیرش آوردن و دارن باهاش عکس میندازن...تانیا و برسامم که پیش هم بودن...من تک و تنها وایساده بودم...همه نیدوننمن نامزد ارتینم این چرا اینجوری میکنع....همینجوری تنها ول میچرخیدم...چنتا پسرم اومدن درخواست رقص دادن ولی اصلا حوصله نداشتم...بالاخرع سینااز دست دخترا فرار کرد و اومد پیشم
_عه...آنا تو چرا تنهایی؟...پس آرتین کو؟
با بغض ضایعم گفتم:نمیدونم...از همون اولی که اومدیم یبارم نیومد پیشم
_بذار برم...
مچشو گرفتم
+نمیخوادسینا
یاشار از در اومد تو....مارو که دید سریع اومد این سمتی
+سلام چطوری؟
_سلام مرسی..
با سینا هم سلام احوالپرسی کرد...
+توچرا اینجایی؟...دختر تولد شوهرته ها
_شوهرم باید به من محل بده که برم پیشش....منه احمقو بگو گفتم چقد امشب بهم خوش میگذره...
به سینا نگاه کرد
+چرا؟چیشده؟
_نمیدونم میگه ارتین ازموقعی که اومدم یبارم سمتم نیومده
یاشار گفت:
+فدا سرت...بیا بریم برقصیم..ازین حال و هوا در بیای..
_یاشار فدا سرم؟؟...شوهرمه دوست پسرم که نیس بگم اشکال ندارع...همه میدونن من و آرتین نامزدیم...تا الان به زور نگاهاشونو تحمل کردم
عرفان اومد سمتمون
_چیشدع
یاشار جوابشو با گفتن هیچیداد...بعدم رو به من گفت
+بیا بریم آنا
_نمیام یاشار
+خب باشه...بشین همین جا با ما بگو بخند کن
_نمیتونم
+عه انا....بالاخره باید یه جوری خودتو بی تفاوت نشون بدی یا نه..بشین
نشستیم...من وعرفان و یاشار و سینا...به عرفان گفتم آلما کو...که گفت داره با تانیا میرقصه...یاشار یخورده این و اونو مسخره کرد و شادمون کرد...ولی م همهٔ فکرم پیش رفتار آرتین بود...لامصب انقدم امشب خوشگل شده بود...یه کت اسپرت مشکی با شلوار لی مشکی جذب و یه پرهن سفید....سرم پایین بود...یاشار صدام کرد...سرمو گرفتم بالا که ببینم یاشار چی میگع...دیدم آرتی به یه ستون تکیه دادهدستاش تو جیب شلوارشه و داره ممنو نگاهمیکنه...
+جانم یاشار؟
_هیچی خواستم همینو که الانخودت دیدی بهت بگم
یه پوزخند زدم...شام سلف سرویس بود..چه شامی!..ولی اصلا نتونستم بخورم.شام جمع شد و نوبت کیک و کادوبود...یه کیک ۳ طبقه بزرگ رو میز بود و یه عامله کادو دچور و بر کیک بود
من کادومو نذاشته بودم میخواستم خودم گردنبندو بندازم گردن آرتین.. ولی مگه با این رفتار آرتین میشد...هممون یع جا نشستع بودیم...من،یاشار،سینا،عزفان،الما،برسام......هممون یه جا بودیم...بچه ها داشتن باهم حرف میزدن...که یهو کل اون سالن ساکت شدن و فقط صدای پاشنه کفشی که از پله ها داشت میومد پایین...سکوت سالنُ شکستع بود...در کمال ناباوری منو بقیه،آرتین رفت سمتش دستشو گرفت و به سمت پیست رقص راهنماییش کرد...با ناباوری و بهت به روبروم خیره بودم...ولی بقیع داشتن دست و سوت وجیغ میزدن...اون دختر کسی نبود جز دلینا...بلند شدم وایسادم...یاشارم بلند شد و دستای یاشارو گرفتم که از لرزشش کم شه...
یه آهنگ ملایم پخش شد و آرتین و دلینا با هم میرقصیدن...خیلی قشنگ...خیلی خیلی قشنگ...به دستای آرتین دور کمر دلینا نگاه کردم...دست یاشارو فشار دادم...نمیخواستم برم...میخواستم ببینم بقیش چی میشه...اشکام دیدمو تار کرده بود...آهنگ تموم شد و همه براشون دست زدن...آرتین یخورده تو صورت دلینا نگاه کرد و بعدم بوسیدش...بغضم با صدای باندی ترکید..علاوه بر یاشار و بقیه که دورمون بودن....آرتین برگشت نگام کرد...دستم رو دهنم بود..تو چشای ارتین غم بود و نگرانی...ولی نگاهشو ازم گرفت و با دلینا به سمت کیک رفتن...میکروفونو گرفت...همچنان دست یاشار تو دستم بود و بچه ها داشتن با نگرانی نگام میکردن...احساس کردم یکی داره با پوزخند نگام میکنه..سر بزگردوندم و اونو دیدم...پوزخندش سوزوند منو ...ادامه دارد....
۸.۱k
۰۷ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.