پارت ۴۸
#پارت_۴۸
۲ هفته گذشت...آرتین نسبت بهم سرد تر شده بود...ازشم میپرسیدم میگفت اینطور نیست...هفتهٔ دیگه عقدمون بود...ولی من از رفتار آرتین میترسیدم...نکنه بعد عقدمونم به این رفتارش ادامه بده...من خیلی دوسش دارم...عاشقشم...وابستشم...آخر شب بود و فردا هم تولد آرتین...براش یه پلاک ونیکاد پلاتین و یه حلقه همون جنس...پشت پلاکشم گفته بودم دوتا A هک کنن...گوشیم زنگ خورد...آرتین بود
+جانم
_سلام خوبی؟
+مرسی تو خوبی؟
_نگفتی خوبی؟
+گفتم که مرسی
_نگفتی مرسی آره یا مرسی نه!!
صداش فوق العاده آروم بود...با این که داشتم دروغ میگفتم ولی گفتم
+مرسی آرع
_آنا
+جانم
_یکی از دوستام برا تولد من جشن گرفته
+چرا دوستت؟
_خواسته سوپرایزم کنه دیگه
+خب
_بقیشو بیا پایین بهت بگم
+پایین؟
_آره جلو خونتونم
خیلی خوشحال شدم...نمیدونم الان اون خیلی رو چجور توصیف کنم...سریع پریدم یه سوییشرت پوشیدمو یه شال انداختم رو سرم و رفتم پایین...مامانم بیدار بود
+کجا؟
+آرتین جلو درع
+بگو بیاد تو
+فک نکنم بیاد برم ببینم چیکارم داره
سریع پریدم تو ماشین
+سلوم همسرم
خندید_چیه خوشحالی؟
+توام اگه تو اتاقت نشسته بودی و بی هوا دلت واسه خانومت تنگ میشد و بعد اونن یهو زنگ میزد میگف بیا دم در خوشحال میشدی...نمیشدی؟
همینجور داشت خیره نگام میکرد...ماشینو روشن کرد و راه افتاد
+عه ارتین کجا میری؟...لباس منو نگاه کن
_ساعت ۱۲ شبه کسیم غلط میکنه به لباس تو نگاه کنه
احساس میکردم عصبیه.....اونم خیلی...ولی الان داره خودشو جلو من کنترل میکنه...جلو یه پارک وایساد...پیاده شد..منم پیاده شدم...خب خداروشکر پارک خلوته..خودش جلو تر رفت دستاش تو جیب شلوارش بود...اسفند بود و هواهم سرد ولی آرتین فقط یه تیشرت ساده مشکی پوشیده بود..رفتم جلو بازوشو گرفتم
+یخ نمیکنی؟...هوا سرده ها
نگام کرد..تو چشماش غم و ترس عجیبی بود..
_تو یخ نمیکنی؟
+من سوییشرت تنمه...ولی تو فقط تیشرت تنته
_نترس جوجه..من یخ نمیکنم
یخورده راه رفتیم...وسط پارک ایستاد...بی هوا و محکم بغلم کرد...شوکه شدم یه لحظه...ولی به آغوشش خیلی احتیاج داشتم...گریه ام گرفت..اشکام رو صورتم سر میخوردن...ولی هیچ صدایی ازم درنمیومد...آرتین هر لحظه فشار دستاشو بیشتر از لحظه قبل میکرد...چند دقیقه بعد دستاش شل شدن و من از بغلش اومدم بیرون...تو چشای آرتین نگاه کردن...چشای اونم خیس بود..خیس خیس
+آرتین چرا گریه کردی؟
_دلتنگی
+دیوونه
_تو چرا گریه ردی؟
+منم دلتنگی
_دیوونه
با لبخند نگاهم میکرد..لبخندشو خیسی چشماش تضاد جالبی درست کرده بود...قد بلندی کردم و روی چالشو بوسیدم...
+بریم؟
_بریم
رفتیم تو ماشین سریع بخاریو روشن کردم
_چرا بخاریو روشن میکنی؟
+یخ کردی!
_تو از کجا میدونی من یخ کردم
+یخ نکردی؟
_نه
+خب من یخ کردم
_بیا بغلم گرم شی
رفتم تو بغلش
_آنا
+بله
_من فردا باید زودتر برم خونه دوستم کمکش کنم...تو با سینا بیا باشه؟
+عه مگه میشه
_سینا ساعت ۷ میاد دنبالت
دلخور شدم ازش...خب بره کاراشو انجام بده..ساعت ۷ بیاد دنبالم باهم بریم...منو رسونپدد حونه...پیاده شدم
+انا
برگشتم
+منو ببخش
یعدم گازشو گرفت و رفت...وا چیو ببخشم...حتما اینکه نمیتونه بیاد باهم بریم....
صبح ساعت۱۲ بلند شدم...امشب تولد شوهرمه..تولد عشقمه...باید بهترین باشم...رفتم حمام حسابی خودموشستم...بعد یک ساعت اومدم بیرون...یه لباس خونگی تنم کردم...واسه شب لباس داشتم...یه پیرهن عروسکی که دامنش راه راه سفید مشکی داشت...آستین بلند بود و قد پیرهنم تا بالای زانوم بود..روی سینه هم توری بود...موهامو با بابلیس فر کردم...بالای سرم جمع کردم و یه مدل عالی بهش دادم...ساعتو نگاه کردم۴ بود...سریع رفتم سراغ ارایشم...کرم پودر زدم و خط چشم دخترونه و شیک...رژ قرمز مات و رژ گونه...جوراب شلواری ضخیمم رو پوشیدم..چون لباسم جلوشو بیشتر نشون میداد...آماده بودم..ساعتو نگاه کردم...پنج و نیم بود...سینا به گوشیم ژنگ زد...نمیدونستم خونه این دوستش کجاس فقط میدونستم خیلی دوره که سینا ظهر زنگ زد و گفت که زودتر میاد دنببالم...
۲ هفته گذشت...آرتین نسبت بهم سرد تر شده بود...ازشم میپرسیدم میگفت اینطور نیست...هفتهٔ دیگه عقدمون بود...ولی من از رفتار آرتین میترسیدم...نکنه بعد عقدمونم به این رفتارش ادامه بده...من خیلی دوسش دارم...عاشقشم...وابستشم...آخر شب بود و فردا هم تولد آرتین...براش یه پلاک ونیکاد پلاتین و یه حلقه همون جنس...پشت پلاکشم گفته بودم دوتا A هک کنن...گوشیم زنگ خورد...آرتین بود
+جانم
_سلام خوبی؟
+مرسی تو خوبی؟
_نگفتی خوبی؟
+گفتم که مرسی
_نگفتی مرسی آره یا مرسی نه!!
صداش فوق العاده آروم بود...با این که داشتم دروغ میگفتم ولی گفتم
+مرسی آرع
_آنا
+جانم
_یکی از دوستام برا تولد من جشن گرفته
+چرا دوستت؟
_خواسته سوپرایزم کنه دیگه
+خب
_بقیشو بیا پایین بهت بگم
+پایین؟
_آره جلو خونتونم
خیلی خوشحال شدم...نمیدونم الان اون خیلی رو چجور توصیف کنم...سریع پریدم یه سوییشرت پوشیدمو یه شال انداختم رو سرم و رفتم پایین...مامانم بیدار بود
+کجا؟
+آرتین جلو درع
+بگو بیاد تو
+فک نکنم بیاد برم ببینم چیکارم داره
سریع پریدم تو ماشین
+سلوم همسرم
خندید_چیه خوشحالی؟
+توام اگه تو اتاقت نشسته بودی و بی هوا دلت واسه خانومت تنگ میشد و بعد اونن یهو زنگ میزد میگف بیا دم در خوشحال میشدی...نمیشدی؟
همینجور داشت خیره نگام میکرد...ماشینو روشن کرد و راه افتاد
+عه ارتین کجا میری؟...لباس منو نگاه کن
_ساعت ۱۲ شبه کسیم غلط میکنه به لباس تو نگاه کنه
احساس میکردم عصبیه.....اونم خیلی...ولی الان داره خودشو جلو من کنترل میکنه...جلو یه پارک وایساد...پیاده شد..منم پیاده شدم...خب خداروشکر پارک خلوته..خودش جلو تر رفت دستاش تو جیب شلوارش بود...اسفند بود و هواهم سرد ولی آرتین فقط یه تیشرت ساده مشکی پوشیده بود..رفتم جلو بازوشو گرفتم
+یخ نمیکنی؟...هوا سرده ها
نگام کرد..تو چشماش غم و ترس عجیبی بود..
_تو یخ نمیکنی؟
+من سوییشرت تنمه...ولی تو فقط تیشرت تنته
_نترس جوجه..من یخ نمیکنم
یخورده راه رفتیم...وسط پارک ایستاد...بی هوا و محکم بغلم کرد...شوکه شدم یه لحظه...ولی به آغوشش خیلی احتیاج داشتم...گریه ام گرفت..اشکام رو صورتم سر میخوردن...ولی هیچ صدایی ازم درنمیومد...آرتین هر لحظه فشار دستاشو بیشتر از لحظه قبل میکرد...چند دقیقه بعد دستاش شل شدن و من از بغلش اومدم بیرون...تو چشای آرتین نگاه کردن...چشای اونم خیس بود..خیس خیس
+آرتین چرا گریه کردی؟
_دلتنگی
+دیوونه
_تو چرا گریه ردی؟
+منم دلتنگی
_دیوونه
با لبخند نگاهم میکرد..لبخندشو خیسی چشماش تضاد جالبی درست کرده بود...قد بلندی کردم و روی چالشو بوسیدم...
+بریم؟
_بریم
رفتیم تو ماشین سریع بخاریو روشن کردم
_چرا بخاریو روشن میکنی؟
+یخ کردی!
_تو از کجا میدونی من یخ کردم
+یخ نکردی؟
_نه
+خب من یخ کردم
_بیا بغلم گرم شی
رفتم تو بغلش
_آنا
+بله
_من فردا باید زودتر برم خونه دوستم کمکش کنم...تو با سینا بیا باشه؟
+عه مگه میشه
_سینا ساعت ۷ میاد دنبالت
دلخور شدم ازش...خب بره کاراشو انجام بده..ساعت ۷ بیاد دنبالم باهم بریم...منو رسونپدد حونه...پیاده شدم
+انا
برگشتم
+منو ببخش
یعدم گازشو گرفت و رفت...وا چیو ببخشم...حتما اینکه نمیتونه بیاد باهم بریم....
صبح ساعت۱۲ بلند شدم...امشب تولد شوهرمه..تولد عشقمه...باید بهترین باشم...رفتم حمام حسابی خودموشستم...بعد یک ساعت اومدم بیرون...یه لباس خونگی تنم کردم...واسه شب لباس داشتم...یه پیرهن عروسکی که دامنش راه راه سفید مشکی داشت...آستین بلند بود و قد پیرهنم تا بالای زانوم بود..روی سینه هم توری بود...موهامو با بابلیس فر کردم...بالای سرم جمع کردم و یه مدل عالی بهش دادم...ساعتو نگاه کردم۴ بود...سریع رفتم سراغ ارایشم...کرم پودر زدم و خط چشم دخترونه و شیک...رژ قرمز مات و رژ گونه...جوراب شلواری ضخیمم رو پوشیدم..چون لباسم جلوشو بیشتر نشون میداد...آماده بودم..ساعتو نگاه کردم...پنج و نیم بود...سینا به گوشیم ژنگ زد...نمیدونستم خونه این دوستش کجاس فقط میدونستم خیلی دوره که سینا ظهر زنگ زد و گفت که زودتر میاد دنببالم...
۸.۸k
۰۶ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.