قلدر مدرسه ( پارت ۳۹ )

[ !هیچکدوم از وقایع واقعی نیست! ]


«بعد مدسه»
ارا: الان امروز باید بریم مراسم؟
سوآ: فکر کنم
ته میدوئه سمت ارا
ته: ارا وایسا*نفس نفس*
ارا: بله؟
ته: قرار بود امرز شام رو بریم بیرون یادت رفته؟
ارا: ولی مراسم بابای کوک چی؟
سوآ: برو ارا من تنها میرن مراسم شما دونفرم بعد شام میرین...
ارا: خیل خب
سوآ: من رفتم بایییی
ارا: خدافظ
میرم خونه یه لباس مشکی میپوشم و میرم سمت مراسم... میرسم میخوام برم داخل نگهبانا نمیزارن
×ورود افراد عادی ممنوعه
سوآ: من دوست دختر آقای جئونم
×منم داداششم برو بچه جون. وقت مارو نگیر
کوک: بذارید بیاد
∆ اما قربان شما میخوایین گدا گشنه ها یا افراد عادی رو را بدین داخل این دختر یه شیاده
کوک: حرف دهنتو بفهم، به توهم ربطی نداره ، از فردا هم اینور پیدات نمیشه اخراج * ترسناک و جدی و عصبی* ..... سلام عزیزم ، اهمیت نده ولشون کن، بیا داخل * کلافه، ناراحت*
∆ چی ببخشید قربان غلط کردم *التماسش*
کوک: خفه

حمایت یادت نره کیوتی🙃🫶🏻

~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#فیک_بی_تی_اس
#جونگکوک
#تهیونگ
#جی_کی
#وی
#فیک_جونگکوک
#فیک_تهیونگ
#فیک_تهکوک
#bts
#BTS
#V
#Teahyung
#Jungkook
#JK