~♡*پیوند خونین*♡~p18
چشمان رِی از تعجب گشاد شدند : چییییییییی!
ناگهان ناراحتی قلبی رِی عود کرد
آهه بلندی کشید ، در خود پیچید و قلبش را چنگ زد
روزگار چینوکو سیاه شد
رِی را در آغوش کشید تا کمی آرامش کند
با نگرانی غیر قابل توصیف از هر قدرت درمانی ای که داشت استفاده کرد ،ولی کارساز نبود
از قدرت دانایی اش برای اولین بار استفاده کرد
مشکل وجود اختلالی در سلول های خونی اش بود
راهی پیدا کرد
باید خون خود که حاوی قدرت بود را وارد بدنش کند تا بدنش بتواند این اختلال را درمان کند
رِی را بیهوش کرد تا چیزی حس نکند
بدون درنگ مقداری از خون بدنش را از رگش استخراج کرد ، کنترلش کرد و وارد بدن رِی کرد
حالا کمی به زمان نیاز بود تا بدن رِی با جهش ژنتیکی اش سازگار شود
اما چینوکو طاقت دیدن حال بد رِی را نداشت ، پس به این فرایند سرعت داد
دقایقی بعد ...
حال دیگر رِی دارای قدرت بود،به چیزی فراتر از انسان تبدیل شده بود
چینوکو بعد از اطمینان حاصل کردن تغییرات شروع به درمان اختلال کرد
بعد از اتمام کار رِی را بهوش آورد : این دیگه باید کار کنه...لطفا با حال خوب بیدار شو😰
کم کم چشمان رِی باز شدند
در لحظه ی اول مردمک چشم هایش تیز شد و بعد چند لحظه به حالت اول برگشت
چینوکو با نگرانی فراوان : الان....خوبی؟😰
رِی احساس میکرد روی هوا معلق است و در بدنش چیزی جریان دارد که میتواند حسش کند ، احساس قدرت می کرد...حسی که تا به حال نداشت
اما به طرز عجیبی درد نداشت: خ...خوبم....
اشک شوق در چشمان چینوکو حلقه زد
او توانست با پیوند خون بین خود و رِی ، رِی را به ابر انسان تبدیل کند و دیگر رِی احساس نا توانی نمیکرد
رِی توانایی درد احساس در بدنش را نداشت : چه اتفاقی برام افتاد؟یه حس عجیبی دارم...
چینوکو با لبخند سر رِی را نوازش کرد : نگران نباش ، کمکت میکنم یاد بگیری چجوری قدرتت رو کنترل کنی 😊
بار هم رِی در شک ماند : قدرتم؟!😳
کلا چینوکو قصد شکه کردن رِی رو داره انگار 🤣
پارت بعد ۲ روز دیگه
ناگهان ناراحتی قلبی رِی عود کرد
آهه بلندی کشید ، در خود پیچید و قلبش را چنگ زد
روزگار چینوکو سیاه شد
رِی را در آغوش کشید تا کمی آرامش کند
با نگرانی غیر قابل توصیف از هر قدرت درمانی ای که داشت استفاده کرد ،ولی کارساز نبود
از قدرت دانایی اش برای اولین بار استفاده کرد
مشکل وجود اختلالی در سلول های خونی اش بود
راهی پیدا کرد
باید خون خود که حاوی قدرت بود را وارد بدنش کند تا بدنش بتواند این اختلال را درمان کند
رِی را بیهوش کرد تا چیزی حس نکند
بدون درنگ مقداری از خون بدنش را از رگش استخراج کرد ، کنترلش کرد و وارد بدن رِی کرد
حالا کمی به زمان نیاز بود تا بدن رِی با جهش ژنتیکی اش سازگار شود
اما چینوکو طاقت دیدن حال بد رِی را نداشت ، پس به این فرایند سرعت داد
دقایقی بعد ...
حال دیگر رِی دارای قدرت بود،به چیزی فراتر از انسان تبدیل شده بود
چینوکو بعد از اطمینان حاصل کردن تغییرات شروع به درمان اختلال کرد
بعد از اتمام کار رِی را بهوش آورد : این دیگه باید کار کنه...لطفا با حال خوب بیدار شو😰
کم کم چشمان رِی باز شدند
در لحظه ی اول مردمک چشم هایش تیز شد و بعد چند لحظه به حالت اول برگشت
چینوکو با نگرانی فراوان : الان....خوبی؟😰
رِی احساس میکرد روی هوا معلق است و در بدنش چیزی جریان دارد که میتواند حسش کند ، احساس قدرت می کرد...حسی که تا به حال نداشت
اما به طرز عجیبی درد نداشت: خ...خوبم....
اشک شوق در چشمان چینوکو حلقه زد
او توانست با پیوند خون بین خود و رِی ، رِی را به ابر انسان تبدیل کند و دیگر رِی احساس نا توانی نمیکرد
رِی توانایی درد احساس در بدنش را نداشت : چه اتفاقی برام افتاد؟یه حس عجیبی دارم...
چینوکو با لبخند سر رِی را نوازش کرد : نگران نباش ، کمکت میکنم یاد بگیری چجوری قدرتت رو کنترل کنی 😊
بار هم رِی در شک ماند : قدرتم؟!😳
کلا چینوکو قصد شکه کردن رِی رو داره انگار 🤣
پارت بعد ۲ روز دیگه
- ۲.۷k
- ۲۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط