قهرمان های من
P:15
داشت میرفت سمت خونم
۳۰ مین بعد.......
×پیاده شو
پیاده شدم شوگا هم پیاده شد
+میای داخل ؟
×برو داخل تا بگم (جدی)
+باشه
رفتیم داخل ، ک با یوجی مواجه شدم
یوجی : سلام (با یکم تعجب)
+سلام
شوگا بدون توجه رفت توی اتاقم منم رفتم دنبالش ک دیدم چمدونم رو برداشته و داره لباسام رو جمع میکنه
+چیکار میکنی شوگا ؟
×......
+با توام ؟ شوگا
لباسام رو ازش گرفتم
×خفه شو ات ی لحظه هیچی نگو میفهمی
یکم ناراحت شدم و دیگه هیچی نگفتم
رفت تموم وسایلام رو جمع کرد
×همشو جمع کردم ب جز لباس چیزات .... ، عهه خودت برو جمع کن و زود بیت من میرم توی ماشین
منظورش رو گرفتم
+باشه (خیلی یواش )
رفتم جمع کردم و در چمدونم رو بستم و رفتم برم سمت در ک یوجی گف
یوجی: ات چیشده ؟
+نمیدونم فهمیدم بت میگم
یوجی : باشه پس وقتی فهمیدی سری بم زنگ بزن باشه ،خدافز
+خدافز
رفتم بیرون ، شوگا اومد چمدون رو ازم گرف و گذاشت عقب منم رفتم جلو نشستم ،شوگا هم اومد نشست و ماشینو روشن کرد و راه افتاد ، نمیدونم کجا میرفت، ۱۰ دقیقه ک گذشت گفتم
+یونگیا اگه باز سرم داد نمیزنی بگو....
×هوففف ببخشید ک سرت داد زدم ، میخوام بیای پیش خودم تا حواسم بیشتر بهت باشه
+نیازی نبود من خوبم
×میدونم ولی اینطور خیالم راحت تره
+اکی
بعد چند دقیقه رسیدیم ساعت نزدیک ۱۲ بود
رفتیم داخل خونه یونگی
×ات اون اتاق توعه اتاق کناری هم اتاق منه ، اگه میاخوای برو لباست رو عوض کن منم ناهار میپزم
+باشه
............
داشت میرفت سمت خونم
۳۰ مین بعد.......
×پیاده شو
پیاده شدم شوگا هم پیاده شد
+میای داخل ؟
×برو داخل تا بگم (جدی)
+باشه
رفتیم داخل ، ک با یوجی مواجه شدم
یوجی : سلام (با یکم تعجب)
+سلام
شوگا بدون توجه رفت توی اتاقم منم رفتم دنبالش ک دیدم چمدونم رو برداشته و داره لباسام رو جمع میکنه
+چیکار میکنی شوگا ؟
×......
+با توام ؟ شوگا
لباسام رو ازش گرفتم
×خفه شو ات ی لحظه هیچی نگو میفهمی
یکم ناراحت شدم و دیگه هیچی نگفتم
رفت تموم وسایلام رو جمع کرد
×همشو جمع کردم ب جز لباس چیزات .... ، عهه خودت برو جمع کن و زود بیت من میرم توی ماشین
منظورش رو گرفتم
+باشه (خیلی یواش )
رفتم جمع کردم و در چمدونم رو بستم و رفتم برم سمت در ک یوجی گف
یوجی: ات چیشده ؟
+نمیدونم فهمیدم بت میگم
یوجی : باشه پس وقتی فهمیدی سری بم زنگ بزن باشه ،خدافز
+خدافز
رفتم بیرون ، شوگا اومد چمدون رو ازم گرف و گذاشت عقب منم رفتم جلو نشستم ،شوگا هم اومد نشست و ماشینو روشن کرد و راه افتاد ، نمیدونم کجا میرفت، ۱۰ دقیقه ک گذشت گفتم
+یونگیا اگه باز سرم داد نمیزنی بگو....
×هوففف ببخشید ک سرت داد زدم ، میخوام بیای پیش خودم تا حواسم بیشتر بهت باشه
+نیازی نبود من خوبم
×میدونم ولی اینطور خیالم راحت تره
+اکی
بعد چند دقیقه رسیدیم ساعت نزدیک ۱۲ بود
رفتیم داخل خونه یونگی
×ات اون اتاق توعه اتاق کناری هم اتاق منه ، اگه میاخوای برو لباست رو عوض کن منم ناهار میپزم
+باشه
............
- ۵.۷k
- ۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط