سرنوشت
#سرنوشت
#Part۱۶
یکم ته دلم خالی شد که از چشم جیمین دور نموند بعد از چند ثانیه لب زد: نگران نباش منو کیم حلش میکنیم
سوالی نگاش کردمو گفتم: بله؟
در جواب گف: میگم منو تهیونگ حلش میکنیم نگران نباش
باشه ای گفتم که همزمان با باز شدن در اتاق شد و هیکل تهیونگ تو در نمایان شد یهو جیمین گف: در زدن بلد نیستی آیا؟
تهیونگ گف: بیخیال منکع غریبه نیستم اومد سمتم و روی صندلیه کنارم نشست و گف چیشد جیمین میتونی کاری بکنی فقط زود تمومش کن یهو جیمین گف: هی هی اینجوری که نمیشه هنوز هیچ کاری انجام ندادیم باید بریم دادگاه و ات درخاست طلاق بده بعد از اون همه چی تازه شروع میشه اوکی زیاد عجله نکن سکوتی کردو دوباره رو بهم گف: ات میتونی امروز باهام بیای دادگاه تا درخاست طلاق بدی؟
مکثی کردمو بهش گفتم: عممم خوب همین الان باید بریم گف آره همین الان باید بریم باشه گفتمو دنبالش به راه افتادم تهیونگم داشت پشت سرمون میآمد بعد از سوار شدن به سمت دادگاهی که جیمین میشناخت حرکت کردیم درخواست طلاقمو دادم و بهم گفتن که باید چند روز منتظر بمونم تا به دست هه سو برسه هنوزم برام سوال بودکه چرا تهیونگ داشت بهم کمک میکر واینکه هه سو از کجا فهمیده بود من تو شرکت تهیونگ کار میکنم کلی سوال های بی جواب تو ذهنم بود
#Part۱۶
یکم ته دلم خالی شد که از چشم جیمین دور نموند بعد از چند ثانیه لب زد: نگران نباش منو کیم حلش میکنیم
سوالی نگاش کردمو گفتم: بله؟
در جواب گف: میگم منو تهیونگ حلش میکنیم نگران نباش
باشه ای گفتم که همزمان با باز شدن در اتاق شد و هیکل تهیونگ تو در نمایان شد یهو جیمین گف: در زدن بلد نیستی آیا؟
تهیونگ گف: بیخیال منکع غریبه نیستم اومد سمتم و روی صندلیه کنارم نشست و گف چیشد جیمین میتونی کاری بکنی فقط زود تمومش کن یهو جیمین گف: هی هی اینجوری که نمیشه هنوز هیچ کاری انجام ندادیم باید بریم دادگاه و ات درخاست طلاق بده بعد از اون همه چی تازه شروع میشه اوکی زیاد عجله نکن سکوتی کردو دوباره رو بهم گف: ات میتونی امروز باهام بیای دادگاه تا درخاست طلاق بدی؟
مکثی کردمو بهش گفتم: عممم خوب همین الان باید بریم گف آره همین الان باید بریم باشه گفتمو دنبالش به راه افتادم تهیونگم داشت پشت سرمون میآمد بعد از سوار شدن به سمت دادگاهی که جیمین میشناخت حرکت کردیم درخواست طلاقمو دادم و بهم گفتن که باید چند روز منتظر بمونم تا به دست هه سو برسه هنوزم برام سوال بودکه چرا تهیونگ داشت بهم کمک میکر واینکه هه سو از کجا فهمیده بود من تو شرکت تهیونگ کار میکنم کلی سوال های بی جواب تو ذهنم بود
۱۲.۲k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.