سرنوشت
#سرنوشت
#Part۱۷
چند روز بعد
ویو ات
الان فهمیده بودم چطور هه سو منو پیدا کرده بود اون سوجینو تهدید کرده بود که اگه بهش نگه من کجا کار میکنم بلایی سرم میاره سوجینم از ترس بهش گفته بود اولین دادگاهمون تموم شده بود با جیمین داشتیم برمیگشتیم شرکت وقتی رفتیم داخل بلافاصله بعد از رفتن جیمین داخل اتاق تهیونگ تلفن روی میزم زنگ خوردو تهیونگ گفت برم اتاقش منم با طبعیت از حرفش رفتم اتاقش سلامی کردم جوابمو داد انگار یکم کلافه بود بهم گف بشینم جیمین هم گف من دیگه میرم تشکری ازش کردم و از اتاق رفت بیرون تهیونگ روبهم گفت: چیشد چرا راضی نشد طلاق بده با شرمندگی گفتم: نمیدونم من حتی مهریمو بخشیدم و فقط ازش ازاپی خاستم ولی اون نمیخاد طلاقم بده بغض گلومو چنگ مینداخت ناخداگاه قطره اشکی از چشمم روگونه هام سر خورد دیگه اشکام راه خودشونو پیدا کرده بودن با پشت دستم پاکشو کردم تهیونگ پشتش بهم بود پس مطمئن بودم نمیبینه دارم گریه میکنم به سمتم برگشتو با نگرانی گف: چرا داری گریه میکنی حیف نیس اشکات بخاطر ادم بی ارزشی مث اون هدر بره اروم بابه طرفم اومدو با شصتش اشکامو پام کرد بدنم گُر گرفته بود ضربان قلبم بالا رفته بود به وضوح میتونستم سرخی گونه هامو حس کنم چونمو بالا گرفت که باهاش چشم تو چشم شدم تو چشماش یه غم بزرگی بود نمیدونم چرا ولی منم ناراحت شدم بعد چند ثانیه مکث از جاش بلند شد دوباره به سمت پنجره اتاقش رفت و لب زد بهت قول میدم دادگاه بعدی که رفتی از شرش خلاص شی اینو صد در صد تضمین میکنم....
#Part۱۷
چند روز بعد
ویو ات
الان فهمیده بودم چطور هه سو منو پیدا کرده بود اون سوجینو تهدید کرده بود که اگه بهش نگه من کجا کار میکنم بلایی سرم میاره سوجینم از ترس بهش گفته بود اولین دادگاهمون تموم شده بود با جیمین داشتیم برمیگشتیم شرکت وقتی رفتیم داخل بلافاصله بعد از رفتن جیمین داخل اتاق تهیونگ تلفن روی میزم زنگ خوردو تهیونگ گفت برم اتاقش منم با طبعیت از حرفش رفتم اتاقش سلامی کردم جوابمو داد انگار یکم کلافه بود بهم گف بشینم جیمین هم گف من دیگه میرم تشکری ازش کردم و از اتاق رفت بیرون تهیونگ روبهم گفت: چیشد چرا راضی نشد طلاق بده با شرمندگی گفتم: نمیدونم من حتی مهریمو بخشیدم و فقط ازش ازاپی خاستم ولی اون نمیخاد طلاقم بده بغض گلومو چنگ مینداخت ناخداگاه قطره اشکی از چشمم روگونه هام سر خورد دیگه اشکام راه خودشونو پیدا کرده بودن با پشت دستم پاکشو کردم تهیونگ پشتش بهم بود پس مطمئن بودم نمیبینه دارم گریه میکنم به سمتم برگشتو با نگرانی گف: چرا داری گریه میکنی حیف نیس اشکات بخاطر ادم بی ارزشی مث اون هدر بره اروم بابه طرفم اومدو با شصتش اشکامو پام کرد بدنم گُر گرفته بود ضربان قلبم بالا رفته بود به وضوح میتونستم سرخی گونه هامو حس کنم چونمو بالا گرفت که باهاش چشم تو چشم شدم تو چشماش یه غم بزرگی بود نمیدونم چرا ولی منم ناراحت شدم بعد چند ثانیه مکث از جاش بلند شد دوباره به سمت پنجره اتاقش رفت و لب زد بهت قول میدم دادگاه بعدی که رفتی از شرش خلاص شی اینو صد در صد تضمین میکنم....
۱۴.۳k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.