سرنوشت
#سرنوشت
#Part۱۸
بعد از گفتن این حرف انگار یه اعتمادی گوشه دلم جوونه زد یعنی منم میتونم یبار تو. زندگیم به کسی اعتماد کنم و اونو تکیه گاه خودم بدونم تو. این فکرا بودم که دوباره سمتم برگشتو گف: ببخشید میپرسم ولی بابا و مامانت کجان چرا کمکت نمیکنن دوباره با همون بغض لعنتی که سعی داشتم نترکه گفتم: مامانم وقتی 17سالم بود مرد بابامم از کره رفته ازش خبری ندارم به سمتم برگشتو چشمام به چشماش افتاد خیلی مهربون داشت نگام میکرد که گف: منو جیمین حلش میکنیم تو اصلا نگران نباش یهو یادم اومد که دیشب سوجین بهم گفته بود یه هفته دیگه بابا مامانش میخان بیان پیشش و من تو فکر این بودم که از شرکت یه وام بگیرم تا باهاش خونه بخرم داشتم حرفو تو. دهنم مز مزه میکردم که تهیونگ گف: بگو
سوالی نگاش کردم که لبخندی از سر مهربونی بهم زد و. گف: بگو چیزی میخای بگی
این بشر دیگه کی بود یعنی چطوری میتونه مغز ادمو بخونه با مظلوم ترین لحنی که خودم بلد بودم گفتم: ببخشید آقای کیم من من میتونم از شرکت وام بگیرم؟ مث اینکه فهمید برا چی میخام روبهم گف: باشه برو بخش مالی شرکت بقیش با من
باحرفی که زد یه ذوق وصف نشدنی کردم و از اتاقش اومدم بیرون از بویون پرسیدم بخش مالی کجاس بهم نشون داد منم بلافاصله رفتمو درخاست وام دادم اولش یکم مخالفت کردن که مث اینکه تهیونگ هماهنگ کرد منم واممو گرفتم بعد از شرکت چندتا بونگا رفتم تا خونه هاشونو ببینم یه خونه 100متری که یه هال و. اشپزخونه با یه اتاق خواب داشت رو انتخاب کردم فردا قرار بود ساعت 5ونیم بعد ازظهر برم برا قولنامه
خوشحال ازینکه میخام خونه خودمو داشته باشم به طرف خونه سوجین رفتم به محض رسیدن همچیو بهش گفتم یکم ناراحت شد که میخام ازپیشش برم
اون شبم سرم نرسیده به بالش خابم برد صب از تاب پاشدم کارایی که هروز قبل شرکت انجام میدادمو تموم کردم امروز تهیونگ بهم. گفته بود نمیخاد برم خونش برا صبحانه منم یه راست رفتم سمت شرکت به محض اینکه رسیدم جیمین داشت بهم زنگ میزد جواب دادم که. گف پس فردا دادگاه بعدیمونه و ایندفعه شانسمون بیشتره که طلاقم بده خوشحال از حرف جیمین داشتم کارامو میکردم که یه خانومی با قد تقریبا بلند با کفشای پاشنه بلند ارایش غلیظ که زشتش نکرده بود بلکه به صورتش حذابیت خاصی میداد به طرفم اومدو گف به تهیونگ بگو من اومدم سلامی کردمو گفتم خانوم ببخشید ولی اقای کیم هنوز نیومدن یه قرار کاری مهم داشتن با نازو عشوه که حالم داشت بهم میخورد گفت پس من میرم اتاقش منتظر میمونم که گفتم فقط بهشون بگم کی اومدن
درجوابم گف: بگو بورا اومده باشه ای گفتم که یهو.....
#Part۱۸
بعد از گفتن این حرف انگار یه اعتمادی گوشه دلم جوونه زد یعنی منم میتونم یبار تو. زندگیم به کسی اعتماد کنم و اونو تکیه گاه خودم بدونم تو. این فکرا بودم که دوباره سمتم برگشتو گف: ببخشید میپرسم ولی بابا و مامانت کجان چرا کمکت نمیکنن دوباره با همون بغض لعنتی که سعی داشتم نترکه گفتم: مامانم وقتی 17سالم بود مرد بابامم از کره رفته ازش خبری ندارم به سمتم برگشتو چشمام به چشماش افتاد خیلی مهربون داشت نگام میکرد که گف: منو جیمین حلش میکنیم تو اصلا نگران نباش یهو یادم اومد که دیشب سوجین بهم گفته بود یه هفته دیگه بابا مامانش میخان بیان پیشش و من تو فکر این بودم که از شرکت یه وام بگیرم تا باهاش خونه بخرم داشتم حرفو تو. دهنم مز مزه میکردم که تهیونگ گف: بگو
سوالی نگاش کردم که لبخندی از سر مهربونی بهم زد و. گف: بگو چیزی میخای بگی
این بشر دیگه کی بود یعنی چطوری میتونه مغز ادمو بخونه با مظلوم ترین لحنی که خودم بلد بودم گفتم: ببخشید آقای کیم من من میتونم از شرکت وام بگیرم؟ مث اینکه فهمید برا چی میخام روبهم گف: باشه برو بخش مالی شرکت بقیش با من
باحرفی که زد یه ذوق وصف نشدنی کردم و از اتاقش اومدم بیرون از بویون پرسیدم بخش مالی کجاس بهم نشون داد منم بلافاصله رفتمو درخاست وام دادم اولش یکم مخالفت کردن که مث اینکه تهیونگ هماهنگ کرد منم واممو گرفتم بعد از شرکت چندتا بونگا رفتم تا خونه هاشونو ببینم یه خونه 100متری که یه هال و. اشپزخونه با یه اتاق خواب داشت رو انتخاب کردم فردا قرار بود ساعت 5ونیم بعد ازظهر برم برا قولنامه
خوشحال ازینکه میخام خونه خودمو داشته باشم به طرف خونه سوجین رفتم به محض رسیدن همچیو بهش گفتم یکم ناراحت شد که میخام ازپیشش برم
اون شبم سرم نرسیده به بالش خابم برد صب از تاب پاشدم کارایی که هروز قبل شرکت انجام میدادمو تموم کردم امروز تهیونگ بهم. گفته بود نمیخاد برم خونش برا صبحانه منم یه راست رفتم سمت شرکت به محض اینکه رسیدم جیمین داشت بهم زنگ میزد جواب دادم که. گف پس فردا دادگاه بعدیمونه و ایندفعه شانسمون بیشتره که طلاقم بده خوشحال از حرف جیمین داشتم کارامو میکردم که یه خانومی با قد تقریبا بلند با کفشای پاشنه بلند ارایش غلیظ که زشتش نکرده بود بلکه به صورتش حذابیت خاصی میداد به طرفم اومدو گف به تهیونگ بگو من اومدم سلامی کردمو گفتم خانوم ببخشید ولی اقای کیم هنوز نیومدن یه قرار کاری مهم داشتن با نازو عشوه که حالم داشت بهم میخورد گفت پس من میرم اتاقش منتظر میمونم که گفتم فقط بهشون بگم کی اومدن
درجوابم گف: بگو بورا اومده باشه ای گفتم که یهو.....
۱۴.۵k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.