اپیزود اول :
اپیزود اول :
شونهی سمت چپش رو تکیه داده بود به دیوارِ کنار پنجرهی آشپزخونه و زده زل بود به دستکشای کفیِ زردم!
زیر چشمی حواسم بود بهش ...
من زیرچشمی نگاه کردن رو به زل زدن ترجیح میدم ،
وقتی بهش زل میزنم شبیه دخترای ۱۴ سالهی تازه عاشق شده میشم ...
هُل میکنم ،
میترسم ،
دلم ضعف میره!
شیر آبو بستم و نگاهش کردم ...
نگاهشو از دستام جدا کرده بود و فرستاده بود روی لبام ...
_ یه جور بخند باور کنم عاشقمی .
زیر چشمی چشمای منتظرش رو نگاه میکردم
لبامو یه کم کش دادم ،
اندازه اینکه دوتا دندونِ جلوم بیفته بیرون و گوشههای لبم خط بیفته ...
بعد خنده رو ریختم توی چشمام و زل زدم بهش!
شنیده بودم مردا از چشم عاشق میشن و من هیچ دلم نمیخواست قربانیِ یه عشق یک طرفه بشم
پس باید عاشقش میکردم ...
فکر میکردم پای رفتن عاشقا فلجه و دیگه ترسی ندارم!
اپیزود دوم :
عاشق صداش بودم!
وقتی داد میزد از صداش بیزار بودم .
شدت دادش چقدر بود؟
چه میدونم!!
به جهنم که یه عالمه فیزیک میدونم!
چشمامو روهم فشار دادم و خواستم باور نکنم شدت دادش اونقدر زیاد بوده که از گوشام رد شده ، رسیده به قلبم ، به رگام ،
به چشمام ،
به چشمام ،
به چشمام ...
_ یه جور نگاهم نکن انگار عاشقمی ، احمق!
احمقا چه شکلین؟
اگه میتونستم بفهمم احمقا چه شکلین همه چیمو تغییر میدادم تا دیگه شکل احمقا نباشم .
شکلِ عاشقا نباشم ،
شکلِ " من منتظر میمونم " ، " ناهار چی درست کنم؟ " ، " عاشقِ اون کت یشمیام ، خیلی به چشمات میاد " ، " اگه بری قهر میشما " ، " از خواب بیدار میشی فقط باید بوسیدت " نباشم!
شکلِ خودم نباشم!
شکلِ تو ،
شکلِ خونهی ۱۲۱ متریمون
شکلِ شبای تهرون
شکلِ هیچی نباشم ...
اپیزود سوم :
رفتن از چشمای عصبانیش ترسناکتره .
مخلوطِ صدای رفتن چرخ چمدون با صدای محکم قدماش از صدای دادش بلندتره .
عشقی که از لبای کسی شروع بشه و روی پیشونی و دستش تموم بشه چجور عشقیه؟
وقتی میرفت ،
ازش نپرسیدم چرا میری ، چرا دوستم نداری ، چرا ترکم میکنی ، چرا میزنی زیر قولات ...
ازش پرسیدم کت یشمیه رو بردی با خودت؟
بهش نگفتم ول نکن منو
بگیر منو
من بی تو پس افتادهام
تمومم
تباهم
بهش گفتم مراقب خودت باش!
صداش از گوشم رد شد ، رسید به قلبم ، به رگام
به چشمام
به دستام
به تک تک سلولام!
_ " بالاخره هر شروعی یه پایانی داره "!
اپیزود آخر :
" بالاخره هر شروعی یه پایانی داره! "
من نویسندهام
نویسندهای که داستاناش نیمه تموم میمونه چون با پایانها مشکل داره
چون از پایان بدش میاد!
نویسندهای که ترجیح میداد همیشه آویزون و نصفه بمونه
اما تموم نشه!
ولی خب بالاخره هر شروعی یه پایانی داره!
وقتی پایانهای زیادی رو ببینی و زنده بمونی ، از آویزون بودن و نصفه بودن و بودنِ بدتر از نبودن حالت بهم میخوره ...
وقتی پایانهای زیادی ببینی و آدما شکل اشک از چشمات بیفتن
شکل آب دماغ از دماغت آویزون شن و توی کلینکس خالیشون کنی
شکل تف توی چاه دستشویی بندازیشون
یاد میگیری!
یاد میگیری برای هیج مردی عاشقانه نخندی
به هیچ مردی عاشقانه نگاه نکنی
توی اتاقِ ۹ متریِ هیچ مردی گریه نکنی
با هیچ مردی روی هیچ تخت دو نفرهای عشق بازی نکنی و بعدش شبای تهرونو نبینی!
وقتی پایانهای زیادی رو ببینی
میفهمی هر شروعی یه پایانی داره
و
" هر سلامی یه خداحافظ " ی!
من نویسندهام
نویسندهای که خداحافظهای زیادی شنید و نمرد چون باور کرده بود
" دردی که منو نکشه ، قویترم میکنه " ...
هی
میشنوی؟
" دردی که تورو نکشه ، قویترت میکنه"
#مهسا_امیری_راد
https://t.me/joinchat/AAAAAEH0WVjxvtwf0TH6cQ
شونهی سمت چپش رو تکیه داده بود به دیوارِ کنار پنجرهی آشپزخونه و زده زل بود به دستکشای کفیِ زردم!
زیر چشمی حواسم بود بهش ...
من زیرچشمی نگاه کردن رو به زل زدن ترجیح میدم ،
وقتی بهش زل میزنم شبیه دخترای ۱۴ سالهی تازه عاشق شده میشم ...
هُل میکنم ،
میترسم ،
دلم ضعف میره!
شیر آبو بستم و نگاهش کردم ...
نگاهشو از دستام جدا کرده بود و فرستاده بود روی لبام ...
_ یه جور بخند باور کنم عاشقمی .
زیر چشمی چشمای منتظرش رو نگاه میکردم
لبامو یه کم کش دادم ،
اندازه اینکه دوتا دندونِ جلوم بیفته بیرون و گوشههای لبم خط بیفته ...
بعد خنده رو ریختم توی چشمام و زل زدم بهش!
شنیده بودم مردا از چشم عاشق میشن و من هیچ دلم نمیخواست قربانیِ یه عشق یک طرفه بشم
پس باید عاشقش میکردم ...
فکر میکردم پای رفتن عاشقا فلجه و دیگه ترسی ندارم!
اپیزود دوم :
عاشق صداش بودم!
وقتی داد میزد از صداش بیزار بودم .
شدت دادش چقدر بود؟
چه میدونم!!
به جهنم که یه عالمه فیزیک میدونم!
چشمامو روهم فشار دادم و خواستم باور نکنم شدت دادش اونقدر زیاد بوده که از گوشام رد شده ، رسیده به قلبم ، به رگام ،
به چشمام ،
به چشمام ،
به چشمام ...
_ یه جور نگاهم نکن انگار عاشقمی ، احمق!
احمقا چه شکلین؟
اگه میتونستم بفهمم احمقا چه شکلین همه چیمو تغییر میدادم تا دیگه شکل احمقا نباشم .
شکلِ عاشقا نباشم ،
شکلِ " من منتظر میمونم " ، " ناهار چی درست کنم؟ " ، " عاشقِ اون کت یشمیام ، خیلی به چشمات میاد " ، " اگه بری قهر میشما " ، " از خواب بیدار میشی فقط باید بوسیدت " نباشم!
شکلِ خودم نباشم!
شکلِ تو ،
شکلِ خونهی ۱۲۱ متریمون
شکلِ شبای تهرون
شکلِ هیچی نباشم ...
اپیزود سوم :
رفتن از چشمای عصبانیش ترسناکتره .
مخلوطِ صدای رفتن چرخ چمدون با صدای محکم قدماش از صدای دادش بلندتره .
عشقی که از لبای کسی شروع بشه و روی پیشونی و دستش تموم بشه چجور عشقیه؟
وقتی میرفت ،
ازش نپرسیدم چرا میری ، چرا دوستم نداری ، چرا ترکم میکنی ، چرا میزنی زیر قولات ...
ازش پرسیدم کت یشمیه رو بردی با خودت؟
بهش نگفتم ول نکن منو
بگیر منو
من بی تو پس افتادهام
تمومم
تباهم
بهش گفتم مراقب خودت باش!
صداش از گوشم رد شد ، رسید به قلبم ، به رگام
به چشمام
به دستام
به تک تک سلولام!
_ " بالاخره هر شروعی یه پایانی داره "!
اپیزود آخر :
" بالاخره هر شروعی یه پایانی داره! "
من نویسندهام
نویسندهای که داستاناش نیمه تموم میمونه چون با پایانها مشکل داره
چون از پایان بدش میاد!
نویسندهای که ترجیح میداد همیشه آویزون و نصفه بمونه
اما تموم نشه!
ولی خب بالاخره هر شروعی یه پایانی داره!
وقتی پایانهای زیادی رو ببینی و زنده بمونی ، از آویزون بودن و نصفه بودن و بودنِ بدتر از نبودن حالت بهم میخوره ...
وقتی پایانهای زیادی ببینی و آدما شکل اشک از چشمات بیفتن
شکل آب دماغ از دماغت آویزون شن و توی کلینکس خالیشون کنی
شکل تف توی چاه دستشویی بندازیشون
یاد میگیری!
یاد میگیری برای هیج مردی عاشقانه نخندی
به هیچ مردی عاشقانه نگاه نکنی
توی اتاقِ ۹ متریِ هیچ مردی گریه نکنی
با هیچ مردی روی هیچ تخت دو نفرهای عشق بازی نکنی و بعدش شبای تهرونو نبینی!
وقتی پایانهای زیادی رو ببینی
میفهمی هر شروعی یه پایانی داره
و
" هر سلامی یه خداحافظ " ی!
من نویسندهام
نویسندهای که خداحافظهای زیادی شنید و نمرد چون باور کرده بود
" دردی که منو نکشه ، قویترم میکنه " ...
هی
میشنوی؟
" دردی که تورو نکشه ، قویترت میکنه"
#مهسا_امیری_راد
https://t.me/joinchat/AAAAAEH0WVjxvtwf0TH6cQ
۴.۵k
۱۸ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.