تک پارتی تهیونگ
_هی بیب؟
+هوم؟
_ماه قشنگ نیس؟
+چرا... نمیدونم چرا امشب انقدر بزرگ و واضح شده!
_ولی من فکر میکنم بخاطر منو تو اینطوری شده!
+*خنده*چرت و پرت نگو...
_ا.ت... تو هیچوقت قشنگی خودتو درک نکردی... تو برای من به قشنگی این ماهی! بعضی وقتا حتی زیبا تر... ولی حیف...حیف که دیگه ندارمت... تو... تو خیلی بی معرفتی!
+چرا؟
_داری میپرسی چرا؟ انگار یادت رفته منو تنها گذاشتیو رفتی! الان من توی این دنیا تنهام و هیچکسو ندارم. چرا منو تنها گذاشتی؟
+تهیونگ بس کن... الان بار چهارمه که وقتی میام پیشت، اینطوری حرف میزنیا... بعدشم تو الان زن داری.
_زن؟*پوزخنذ*چه زنی؟ تنها زن زندگی من تویی! اون زنه رو هم بابام مجبورم کرد که بگیرمش ولی من هیچ حسی بش ندارم. خودمم بهش گفتم که یکی هست که بیشتر از خودمم دوسش دارم ولی ازم دوره! خیلی خیلی خیلی دور...*بغض کردن*ا.ت... راستشو بگو... چرا تنهام گذاشتی؟
_*گریه*مسخره نیست؟ الان به جای خودت دارم با قاب عکست حرف میزنم... چرا لعنتی چرا؟ مگه چیکارت کردم که برای همیشه تنهام گذاشتیو رفتی؟*گریه ی شدید*
_من صادقانه عاشقت بودم... ولی تو چی؟
+من... من تورو حتی بیشتر از خودم دوست داشتم چرا درک نمیکنی؟ مگه تقصیر من بود که اون روز تو عصبانی شدی؟
_بحث اون روزو نکش وسط...
+اگه تو اینطور با من حرف نمیزدی و بهم نمیگفتی هرزه، الان پیشت بودم نامرد! ولی تو خودت منو از خودت گرفتی!
_من متأسفم... اره همش تقصیر من بود... بهت التماس میکنم برگرد... زندگی من 1 ساله که پوچه... بیهودست... میشه برگردی پیشم؟
+تهیونگ من نمیتونم... یادت که نرفته من مردم؟
_*لبخند مصنوعی*نه یادم نرفته...
_ا.ت؟ ا.ت؟ کجا میری؟ وایسا هنوز کامل نگات نکردم... نرو... دفعه های قبل بیشتر میموندیا... منصفانه نیست...
_*بغض*کی میشه که منو ببری پیش خودت؟ من اونجا اصلا اذیتت نمیکنم... فقط بزار یه بار واقعی ببینمت... فقط یبار...
&دوباره این دیوونه شد... با کی حرف میزنی؟ میخوای دوباره آمپول بهت برنم؟
_اگه باعث میشه فراموشش کنم، بزن... انقدر بزن که بمیرم... که دیگه بهش فکر نکنم...
&داش چرا نمیخوای باور کنی رفته؟ اون مرده! یه سالم هس که مرده... بدبخت انقدر توهم میزدی که اوردنت اینجا! توی تیمارستان! میدونی توی تیمارستان کیا رو نگه میدارند؟
_اره... خوب میدونم... کسایی رو نگه میدارند که باور دارند عشقشون زندست و داره زندگی میکنه ولی در اصل مرده! دیگه با اون زیر یه اسمون نفس نمیکشه!
&به این میگن دیوونگی!
_دیوونگی؟... هه... پس من دوست دارم تا آخر عمرم دیوونش باشم!...
+هوم؟
_ماه قشنگ نیس؟
+چرا... نمیدونم چرا امشب انقدر بزرگ و واضح شده!
_ولی من فکر میکنم بخاطر منو تو اینطوری شده!
+*خنده*چرت و پرت نگو...
_ا.ت... تو هیچوقت قشنگی خودتو درک نکردی... تو برای من به قشنگی این ماهی! بعضی وقتا حتی زیبا تر... ولی حیف...حیف که دیگه ندارمت... تو... تو خیلی بی معرفتی!
+چرا؟
_داری میپرسی چرا؟ انگار یادت رفته منو تنها گذاشتیو رفتی! الان من توی این دنیا تنهام و هیچکسو ندارم. چرا منو تنها گذاشتی؟
+تهیونگ بس کن... الان بار چهارمه که وقتی میام پیشت، اینطوری حرف میزنیا... بعدشم تو الان زن داری.
_زن؟*پوزخنذ*چه زنی؟ تنها زن زندگی من تویی! اون زنه رو هم بابام مجبورم کرد که بگیرمش ولی من هیچ حسی بش ندارم. خودمم بهش گفتم که یکی هست که بیشتر از خودمم دوسش دارم ولی ازم دوره! خیلی خیلی خیلی دور...*بغض کردن*ا.ت... راستشو بگو... چرا تنهام گذاشتی؟
_*گریه*مسخره نیست؟ الان به جای خودت دارم با قاب عکست حرف میزنم... چرا لعنتی چرا؟ مگه چیکارت کردم که برای همیشه تنهام گذاشتیو رفتی؟*گریه ی شدید*
_من صادقانه عاشقت بودم... ولی تو چی؟
+من... من تورو حتی بیشتر از خودم دوست داشتم چرا درک نمیکنی؟ مگه تقصیر من بود که اون روز تو عصبانی شدی؟
_بحث اون روزو نکش وسط...
+اگه تو اینطور با من حرف نمیزدی و بهم نمیگفتی هرزه، الان پیشت بودم نامرد! ولی تو خودت منو از خودت گرفتی!
_من متأسفم... اره همش تقصیر من بود... بهت التماس میکنم برگرد... زندگی من 1 ساله که پوچه... بیهودست... میشه برگردی پیشم؟
+تهیونگ من نمیتونم... یادت که نرفته من مردم؟
_*لبخند مصنوعی*نه یادم نرفته...
_ا.ت؟ ا.ت؟ کجا میری؟ وایسا هنوز کامل نگات نکردم... نرو... دفعه های قبل بیشتر میموندیا... منصفانه نیست...
_*بغض*کی میشه که منو ببری پیش خودت؟ من اونجا اصلا اذیتت نمیکنم... فقط بزار یه بار واقعی ببینمت... فقط یبار...
&دوباره این دیوونه شد... با کی حرف میزنی؟ میخوای دوباره آمپول بهت برنم؟
_اگه باعث میشه فراموشش کنم، بزن... انقدر بزن که بمیرم... که دیگه بهش فکر نکنم...
&داش چرا نمیخوای باور کنی رفته؟ اون مرده! یه سالم هس که مرده... بدبخت انقدر توهم میزدی که اوردنت اینجا! توی تیمارستان! میدونی توی تیمارستان کیا رو نگه میدارند؟
_اره... خوب میدونم... کسایی رو نگه میدارند که باور دارند عشقشون زندست و داره زندگی میکنه ولی در اصل مرده! دیگه با اون زیر یه اسمون نفس نمیکشه!
&به این میگن دیوونگی!
_دیوونگی؟... هه... پس من دوست دارم تا آخر عمرم دیوونش باشم!...
۱۷.۵k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.